-
اینا گنده دلند یا بی خیال
چهارشنبه 30 مرداد 1392 16:08
اقای نگهبان رفته مسافرت یکی از کارگرها رو گذاشته سر جاش به این صورت که کارگره تا غروب کار میکنه بعد میره خونه برای استراحت وشام شب ساعت 10 11 بر می گرده تا صبح اینجا میمونه تو این فاصله ای که کارگره میره خونش تو شرکت هیچکس نیست اقای نگهبان به مدیر شرکت نگفته این موضوع رو موندم این چقدر گنده دله که میتونه انبار...
-
پرنده
چهارشنبه 30 مرداد 1392 10:43
پریروز رفته بودم که یکی از اون چک های رقم بالای شرکت رو پاس کنم از همونا که میدن دست من و امضا که هیچ ، شاهدی هم نیست که بگه دیده چک رو دادند دست من سعید بهم میگه خوب انه به اینا بگو شما که ماهی یه 100ملیون چک میدید دست من همه رو یک جا بدید یه وقت شاید ما هوس انور اب کردیم با این اوراق بهادار حرفم به چک نبود بعد از...
-
خواب اصحاب کهف
سهشنبه 29 مرداد 1392 11:29
دیروز که از سر کار رفتم خونه فکر می کردم همسرم زود میاد ومیریم بیرون برای همین به خودم گفتم دیگه نمیخوابم تا اومدن همسرم خونه رو مرتب کرده باشم ولباسهارو شسته باشم وشامم پخته باشم که برای بیرون رفتن خیالم راحت باشه اما حالشو نداشتم نه خوابیدم نه کاری کردم همینجور فیلم های ابکی وقت پر کن دیدم تا ساعت 7.5شد دیدم خوابم...
-
ازدواج یک زن با بچه اشتباهه؟؟
یکشنبه 27 مرداد 1392 15:18
نگهبان شرکت ما بعد از اینکه خانومش رو طلاق داده با دوتا بچه(خانومه طلاق گرفته) با این خانوم جدیده که اسمش زری هست ازدواج کرد.این زری خانوم 12سالش بوده ازدواج کرده وتو 25سالگی با 3تا بچه بیوه میشه(شوهرش تصادف میکنه وفوت میشه) هر سه بچه زری خانوم پسر هستند پسر اولش یکسال قبل از ازدواج زری خانوم تو 18سالگی فکر کنم ازدواج...
-
مهمونی
شنبه 26 مرداد 1392 15:40
سلام خوبید عرضم به حضور مبارکتون که پنج شنبه شب خواهر بزرگه ام اومده بودند به شهر ما(حدود دو ساعتی با ما فاصله دارند وتو شهر همسرش زندگی میکنند)قصد داشتم دعوتشون کنم گفتم حالا که اینا رو دعوت میکنم به خانواده دوتا خواهر دیگه ام و مامانم اینا هم بگم بیان جمعا 15 16 نفری میشدند.به نامزد خواهر کوچیکه هم میخواستم بگم که...
-
من و من ومن
سهشنبه 22 مرداد 1392 13:39
دیشب یه عروسی توپ دعوت بودیم من لباس پوشیدم خیلی دلم میخواست برقصم اما نرقصیدم بخاطر اینکه داماد قبلاخواستگار سینه چاک من بود ما زنها حساس هستیم حتی به دیدن دختری که قبلا هسرمون دوسش داشت حتی اینکه بدونیم الان دیگه دوسش نداره دلم نمیخواست مدام جلوی چشم عروس رژه برم وخودم رو به داماد نشون بدم راستش وسطهاش گفتم خیلی سخت...
-
شبی در تیمارستان (بیمارستان روانی)
یکشنبه 20 مرداد 1392 16:06
اول از همه ارزو میکنم پای هیچکسی به اونجا باز نشه هفته قبل یک شب رفتم بیمارستان روانی عجب ادم هایی دیدم اونجا چی شده که اینطوری شدند بیشترشون شاد بودند این خوب بود حالا یا به ضرب قرص یا هر چیز دیگه دلم بیشتر برای دختری سوخت که خودش از وضعش ناراحت بود دختری 30 ساله خودش میگفت مشکلش فقط ازدواج هست.اینکه قراربوده پسر عمش...
-
هردم از این باغ بری می رسد
یکشنبه 13 مرداد 1392 13:27
یه چند روز ننوشتم کلا رشته افکار ونوشتن از دستم در رفته جونم واستون بگم که این هفته همش خونه مامانم بودیم .سه شنبه که 21رمضان بود.فردا شبشم که احیا بود رفتیم مثلا مسجد اونجا باشیم همسرم خوابش گرفت واین همه راه رو برگشتیم خونه.پنج شنبه تا ظهر سرکار بودم .رسیدم خونه نمازمو خوندم وخوابیدم تا عصر بعدش پاشدم شام پختم...
-
جنگ نابرابر
چهارشنبه 9 مرداد 1392 10:14
این روزها توی شرکت یه جنگ نابرار دارم . برای شب احیا خیلی تدارک دیدم .خیلی دلم میخواست امسال یکبار دیگه جوشن کبیر رو بخونم .نشد اصلا یک خطشو بخونم. به همسرم میگم من برای هرچیزی خیلی برنامه ریزی کنم دقیقا به اون چیز گند زده میشه همسرم دیر وقت اومد خونه .وقتی هم که رفتیم خونه بابام تا از اونجا با خواهرهام برم مسجد مشکلی...
-
نماز برای پدر ومادر
یکشنبه 6 مرداد 1392 15:59
یه نمازی هست میگن خیلی خوبه که تو شبهای قدر برای پدرمادر ها خونده بشه . من دیشب هم برای پدرمادر خودم خوندم هم پدر مادر همسرم واما نماز دورکعت نمازه.رکعت اول بعد از حمد 7مرتبه توحید رو میخونی .رکعت دوم هم همینطوری هست وبعد از تشهد وسلام 70مرتبه "استغفراله واتوب الیه" ایشاله که همه پدرمادر ها از دست بچه هاشون...
-
حسبنا اله
پنجشنبه 3 مرداد 1392 09:00
دیشب که برنامه ماه عسل رو میدیدم اخر برنامه احساس علیخانی از صندلیش بلند شد اومد از سن بیرون ورو به دوربین گفت امام حسن مجتبی یه انگشتر داشت رو نگینش نوشته بود" حسبنا اله" یعنی خدا برای من کافی است چقد دوست دارم این جمله رو.یه لحظه رفتم تو عالم خودم باز یه فکری بعدش به سرم زد شاید برای تولد همسرم که اول مهره...
-
روزه
سهشنبه 1 مرداد 1392 12:30
امروز برای سحر بیدار نشدم یه لحظه بیدار شدم دیدم افتاب زده با استرس به همسرم گفتم چکار کنم حالا چطور بی سحری بگیرم راستش توان بی سحری گرفتن رو ندارم از تشنگی هلاک میشم این روزا اصلا درست غذا نمیخورم شبا واس افطار فقط مایعات ومیوه های اب دار میخورم بعدشم اصلا اشتها ندارم غذا بخورم انقد غذا اضاف میاد همه رو میریزم خیلی...
-
سوال
دوشنبه 31 تیر 1392 12:23
سلام من یه سوال دارم یعنی برای خودم سواله اینجا میذارم تا دوستان،صاحب نظران نظراتشون رو بگند.خودم هم توی یه کامنت نظرمو میذارم واما سوال خانومی که شاغل هست درامدش رو باید چه جوری خرج کنه یا چه جوری خرج کنه بهتره ایا همه درامدشو بیاره خونه وبا درامدهمسرش با برنامه ریزی خرج زندگی کنند یا نه این کار مرد زندگی رو بی...
-
سلااام
شنبه 29 تیر 1392 12:01
من برگشتم دیشب ساعت حدود 9رسیدیم خونه من تند تند سحری درست کردم اومدم لباسامو اتو زدم ونمازمو خوندم .تا کارامو بکنم شد ساعت 11.جون خودم میخواستم زود بخوابم که برای امروز کسل نباشم اما ساعت حدود 12:30 خوابیدیم دیشب همسرم یه چند تا فیلم از کلوپی سر کوچشون گرفته بود.قاطی فیلم ها یه فیلم به طرز وحشتناک مستهجن هم داده...
-
چک
دوشنبه 24 تیر 1392 15:19
یه مطلب خوب میخوام بگم چیزی که با یاداوریش یه جرقه از خوشحالی شبیه یه چشمک زدن ته دلم احساس میکنم رئیس شرکت بعضی وقتها به من چک میده تا من پاسش کنم این چک ها در حدود 50 ملیون هست اولا که هیچ رسیدی نمیگیره وهیچ شاهدی هم اونجا ها نیست.ثانیا بهم گفت یه حساب به اسم خودت باز کن وبعد که چک رو پاس کردی بریز به حساب خودت تا...
-
مرگ من
دوشنبه 24 تیر 1392 15:08
تو اتاقم مشغول کارهام بود.نگهبان اومد بهم گفت خانوم.... اینسری که میخوای بری مسافرت عجیب ناراحتم.نمیدونم چرا...چندبار اومدم تو اتاقت وگفتم نگم بهتره بهش میگم اقای فلانی نکنه قراره اینسری بمیرم شاید بهت الهام شده وقتی رفت به مرگم فکر کردم به چیزی که مطمینم برام پیش بیاد شاید حتی همین الان بعضی وقتها شبها به خودم میگم...
-
مادرشوهر
یکشنبه 23 تیر 1392 09:27
اخر این هفته به شرط ردیف شدن مرخصی هامون میریم خونه مادرشوهر..از مسافرت ماه رمضون خوشم نمیاد.بخاطر قضا شدن روزه هام.اما هرکار کردم نتونستم همسری رو راضی کنم عید فطر بریم.دلش بشدت برای پدر ومادرش وبرادرش تنگ شده.برای همشون تنگ شده حتما اینها رو به زبون میاره..تصمیم دارم براشون شربت البالویی که خودم درست کردم...
-
دل به دل راه داره
سهشنبه 18 تیر 1392 15:26
صبحها که همسرم میره سرکار همدیگه رو میبوسیم ومن تا دم در بدرقه اش میکنم. قبلنا این چشمشو میبوسیدم بعد اون چشمشو امروز ودیروز صبح دیگه چشماشو نبوسیدم بعد از اینکه اون منو بوسید سرمو گذاشتم روی سینش وبرای چند لحظه چشمامو گذاشتم روی هم وبودنش رو حس کردم. امروز ظهر میخواستم بهش زنگ بزنم گفتم حتما سرش شلوغه ولش کن. دیدم...
-
الهی ازت ممنونم
یکشنبه 16 تیر 1392 13:10
امروز خیلی خوشحالم.الان خیلی خوشحالم.یکی از سهامداران شرکتمون که مدیرعامل یه شرکت بزرگ دولتی با سود سالانه 13میلیارده(از حرفهای دخترش فهمیدم سود امسالشون 13میلیارد شده) دو تاکتاب بهم داده یکیش هنر فروش کردن و اون یکی فوق ستاره فروش شوید .هردو هم از برایان تریسی... خیلی خوشحالم چون کتابشو که میخونم یه حس خوبی بهم میده...
-
عروسی
شنبه 15 تیر 1392 10:15
سلام دوستای عزیزم پنج شنبه تعطیل بودم صبح پاشدم صبحانه همسر رو آماده کردم وخودمم صبحانه خوردم بعدش طبق عادت هرروز با هم روبوسی کردیم واون رفت .من تصمیم داشتم آشپزخونه رو یه تکون اساسی بدم اما دیدم خیلی خوابم میاد.جاتون خالی تا10گرفتم خوابیدم. من شاید توی عمرم بجز شبایی که شب قبلش احیاست 10بار تا 10 نخوابیدم.صبحها...
-
خوشبختی یک حس است.فقط همین
پنجشنبه 6 تیر 1392 12:00
ساعتو گذاشته بودم رو 5که برای نماز بیدار شم.انقدر که تنبلم وشیطون تو جلدمه تا 6.5 نه درست خوابیدم نه پاشدم نمازمو بخونم.ساعت 6.5پاشدم نمازمو خوندم یکم تو حال رو مرتب کردم وخریدای دیشبو جابجا کردم .اومدم تو اتاق، همسرم دستشو باز کرد که یعنی بیا بغلم.رفتم پیشش خوابیدم.و به این فکر میکردم که خوشبختی اینه که همسری داشته...
-
روزها فکر من اینست وهمه شب سخنم...
سهشنبه 4 تیر 1392 15:44
امروز خبر ناراحت کننده ای شنیدم.دوست عزیزم طیبه بعد از مدت ها بالاخره یه کیس مناسب پیدا کرده بود .خیلیم همو دوست دارن.طیبه ای که شاید با28سال تازه این حس رو تجربه کرده برای اولین بار یک نفر رو تایید کرده...حالا که قرارهای بله برون رو هم گذاشته بودن پسره بهش زنگ زده که هیچوقت نمیتونه بچه دار بشه.......خدای من..کاش خیلی...
-
سنتور
یکشنبه 2 تیر 1392 08:52
دیروز بعد از 1سال و9ماه در جعبه سنتورمو باز کردم.دوباره میخوام بزنم.خیلی دلم میخواد به یه جایی برسونمش اما من پشتکار زیادی ندارم....دیروز اهنگ اله ناز رو تمرین کردم....همه چی یادم رفته بود حتی اسم نت ها ومکانشون روی سنتور....چقدر این سنتور به ادم ارامش میده...چقدر انتخابم برای سنتور درست بوده صبح که تو سرویس نشستم...
-
ساقیا امدن عید مبارک باشد
چهارشنبه 29 خرداد 1392 11:19
من با وجودیکه هیچوقت فوتبال نمیبینم اما بخاطر این برد خیلی خوشحالم کلا دوبار تو عمرم فوتبال دیدم یکی بازی ایران واسترالیا که راهنمایی بودم .دومی هم بازی دیروز بود که چون سخنان تند وخط ونشون های سرمربی کره نسبت به ایران رو شنیده بودم دلم میخوست ایران ببره البته بخاطر جام جهانی هم دلم میخواست. خوشحالم که جوونهای ایران...
-
همسرم
سهشنبه 28 خرداد 1392 08:49
دیشب بعد از شام یه فیلمی رو میدیدم .همسرم یهو بغلم کرد وبوسه بارونم کرد بعد بهم گفت: تو بهترین همسری هستی که یه مرد میتونه داشته باشه. بهم گفت ادمهایی مثل تو خیلی کمند اما یکی از این کم ها قسمت من شده حرفهاش هیچوقت یادم نمیره
-
مشاور
دوشنبه 27 خرداد 1392 10:07
خواهرم با پسر خالم نامزد کرده من از اولشم با این ازدواج مخالف بودم به دلایل زیاد .تصمیم گرفتم حداقل بفرستمشون پیش یک مشاور خبره که یکم از نگرانیم کم بشه.پرسان پرسان یه مشاور پیدا کردیم و دیروز رفت پیشش بعد از کلی حرف زدن خواهرم برای مشاور وگفتن معایب ومحاسن پسرخالم بالاخره جناب مشاور فرمودند: خوشی زده زیر دلتتتتتتتتت...
-
حس خوب
یکشنبه 26 خرداد 1392 09:03
گلی که محبوب خداوند باشد بدون باران هم رشد می کند تقدیم به بهترین گل روزگار این جمله رو چند روز قبل همسرم وقتی از خونه رفت بیرون که بره سرکار برام اس ام اس کرد خیلی خوشحال شدم. کاش هیچوقت این کارای کوچیک قشنگ یادش نره.حتی بعد از 30سال زندگی کردن با هم میشه؟؟؟؟؟
-
من کی هستم
شنبه 25 خرداد 1392 15:21
من یه دختر عاشق هستم.عشق قبل از ازدواج شیرینی رو با همسرم تجربه کردم وسالها طول کشید تا تونستیم با هم ازدواج کنیم.خواستگارهای زیادی داشتم که شرایطشون از همسرم بهتر بود اما میدونستم اگه با اونها ازادواج کنم همیشه حسرت داشتن این مرد واین احساس در من خواهد بود .این شد که من جلوی خانوادم وفامیلم ایستادم تا تونستم راضیشون...