آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

72-افکارم

سلام

دیدید این عشق تپلی کار دستم داد!!!!!


یکم بهمن رفتم برای وزن و فشار.خانومه اصلا اولش تعجب کرده بود از اینهمه اضافه وزن.ازم پرسید به نسبت سری قبل لباس اضافه زیاد پوشیدی؟

گفتم مانتوم سنگین تر از قبله و سری پیش بدون کفش رو وزنه بودم. حالا کفشم همش 300 گرم وزن داره.

یه سری دیگه بدون کفش و مانتو رفتم رو وزنه 63/5 نشون داد.سری پیشش 1/5 کیلو اضافتر نشون داده بود.بهم گفت همچنان اضافه وزن داری و باید بری ازمایش.خلاصه یه صبح تا ظهر هم مشغول خون دادن و مایعات خوردن و انجام دستورات ازمایشگاه بودم. نتیجه رو که بردم بهم گفتن مشکلی نداری ولی باید سعی کنی کمتر بخوری.

من از یک هفته قبل از اینکه برم برا وزن کشی به یه راه حل خوب برای کم کردن ضعف های صبحم رسیده بودم.قضیه این بود که با نون و پنیر و مربا و اینجور چیزها سیر نمیشدم.یعنی تو خونه تا 7/5 مشغول خوردن بودم 8 که میرسیدم سرکار انقدر ضعف داشتم که خودمم کلافه میشدم از اینهمه گرسنگی.تصمیم گرفتم صبح ها چیزهای سنگین بخورم.مثلا ماکارونی!! یا برنج و قورمه سبزی


بعد اون صبح که رفتم برا وزن کشی صدای قلب کوچولو درست شنیده نمیشد.پرستاره دو تا شکلات برام آورد و ازم پرسید صبحونه چی خوردی؟ لابد فکر می کرد بدون صبحونه رفتم و مشکل از اونه.گفتم که ماکارونی. یعنی چشاش قشنگ از کاسش جدا شد رفت 2متر بالاتر از سرش وایساد و منو نگاه می کرد.بهش گفتم باور کن یک هفتست این روش رو پیدا کردم .کلافه میشم کله سحر سر کار گرسنم میشه.حوصله دم به دقیقه خوردن ندارم.


به هرحال من اونروز هم خیالم راحت بود.چون اعتماد زیادی به بدن خودم و تغذیه ام داشتم و میدونستم که اگر هم بخواد مشکلی داشته باشه احتمالا یه مشکل کوچیک خواهد بود که سریع حل میشه.البته اون چیزهای که خدا برای ادم در نظر میگیره ربطی به خورد و خوراک نداره

.مثل یکی که بچش مثلا از همون ابتدای بارداری معیوب شناخته میشه اما خوب من اون مراحل رو پشت سر گذاشته بودم و بیشتر از همه دلم قرص بودم که مشکلی پیش نمیاد بابت شنیده نشدن صدای قلب جنین.

که این هفته دوشنبه رفتم برای صدای قلب.پدرسوخته یه گاپ گوپی تو دلم راه انداخته بود اون سرش ناپیدا.انگار میزد رو دهل.اونم سریع و پشت سرهم.


یه بعضی وقتها که اینور اونور مادرایی که بچشون هنوز نوزاده و معلومه تازه به دنیا میاد رو میبینم واقعا بی تاب میشم که زودتر 9 ماه منم تموم بشه اما از طرفی دلمم برای این دوران تنگ میشه.به هرحال بارداری هم یکی دیگر از نقطه عطف های زندگیم بود که بهم کمک کرد برای بهتر شدن و ساختن خودم واخلاقم.


اوایل سعی می کردم بخاطر کوچولومون، خودم رو از استرس ها دور کنم الان به این نتیجه رسیدم اصلا اونموقع ها من خودمو بیخود درگیر موضوعات مختلف و استرس هاش می کردم.جالبه انقدر تغییر تو ادم.


مثلا ما پارسال سر یه موضوعی یه خسارت نسبتا بزرگ دادیم.خوب خیلی ناراحت شدم.یادمه عزیز بهم میگفت این چیزها تقصیر من نیست.کوتاهی من نیست برای هرکسی میتونه پیش بیاد.خوب منم دلایل خودم رو داشتم و ناراحت میشدم که چرا باید این خسارت رو بدیم.

حالا امسال 4 برابر اون خسارت دوباره بهمون وارد شد.اونم تو این بحبوحه که قسط هامون سنگین هستند وجایی برای خسارت دادن نداریم .پول خسارته رو هم از پولی که برای هزینه بیمارستان و به دنیا اومدن بچمون کنار گذاشته بودیم برداشتیم.ودیگه هم پس اندازی جایی نداشتیم که بشه روش حساب کرد.بعد اون خسارت پارسالی رو از حساب پس اندازمون برداشته بودیم .

خوب شرایط امسال حداقل 4 برابر سنگین تر از پارسال بود اما من خودم ده ها برابر ارومتر.یعنی اصلا خودمو نه درگیرش کردم و نه ناراحتش.یه روزم که خواهرم پرسید ناراحت نیستی بخاطر این قضیه.بهش گفتم پول که مهم نیست.جای پول رو پول میگیره.خدا کنه خسارت جانی به کسی نیاد...


الان بارداری برای من شده یه جور خودسازی.یعنی کوچولوی نازم انگیزه ای شده برای من تا خودم رو قوی تر و محکم تر وبا ارامش تر بکنم.

یادمه یک بار توی یه وبلاگی خوندم فقط ما نیستیم که روی رشد بچمون اثر میذاریم اونا هم باعث میشن ما رشد کنیم.و چه خوب خدای دانا با یه کوچولویی که جز دست و پا زدن تو شکم من،هیچ حضور فیزیکی دیگه ای  نداره میتونه باعث رشد من بشه و چقدر خوبه که ادم خودش رو درگیر مسایل جزئی نکنه و همیشه مدنظرش باشه که میتونه الان بجای ناراحت کردن عزیزش، صورتشو ببوسه و کارت اعتباریش رو بذاره تو دستش  و بهش  بگه تو برام خیلی بیشتر از این ها ارزش داری.برو وبا این پول کارتو راه بنداز.


وبلاگ خونی هم بنظر من به ادم چیزهای خوبی یاد میده.سوای اینکه یه عده فقط چرت و پرت مینویسند اما بعضی هاشون واقعا ادم رو به فکر فرو می برند.


توی وبلاگ گیس گلابتون نوشته بود اگر شما روی یه مساله خیلی حساسی و طرف مقابلت دقیقا نقطه مقابل تو هست بدون که شما دوتا سر راه هم قرار گرفتید تا هر دوتاتون به یه نقطه تعادل برسید.


امیر عباس پسر خواهرم حسابی شیرین زبون شده.هموون رو هم با اسم صدا میزنه .با همون گفتار کودکانه.انقدر خوردنی میشه که حد نداره.


چند شب پیش خواهرم امیر عباس رو گذاشته بود پیش ما و خودش رفت دنبال کاراش.من و عزیز داشتیم فیلم میدیدیم و چای میخوردیم و حرف میزدیم.امیر عباس هم کنارمون نشسته بود و با دونه های منچ و سنگای رنگی بازی می کرد.یه لحظه که نگاش کردم باز دلم غنج رفت برای بچه خودمون و روزی که اینطوری 3 نفره باشیم.به عزیز گفتم انشاله سال دیگه اینموقع بچه خودمون همینجوری میاد میشینه کنارمون و بازی میکنه.عزیز هم یه لبخند کش دار زد .به عادت همیشش که یعنی اره.


50 روز دیگه عیده و امسال هیچ برف و بارونی نباریده.تو شهر ما که همون یه برف بارید.دیروز که داشتم با همکارم حرف میزدم بهش گفتم انقدر این روزها خبرهای بد وعجیب و غریب زیاد شده  که همه چیز براش عادی شده.اونموقع ها سرطان که اینجوری نبود.تک و توکی بود. الانا کلی ادم سرطانی دور و برت میشناسی...کلی خانواده بهم ریخته و معتاد وزندانی..کلی قتل حتی تو محله خودت.هزاران مریضی عجیب غریب.


میگن یکی از نشانه های ظهور امام زمان اینه که زندگی برای مردم سخت بشه و مردم از ته قلب بخوان که یه منجی بیاد.

حتی من فکر می کنم این بارون نباریدن ها هم یعنی اینکه داریم به ظهورش نزدیک میشیم.چون شرایط زندگی کردن داره سختتر میشه.از صمیم قلب از خدا میخوام کسی رو بفرسته که مشکلات همه رو حل کنه و زندگی رو برای همه مردم راحت کنه.

نظرات 6 + ارسال نظر
آوا دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 14:09

خونه خریدن واقعا مهمه تو زندگی.چقدرخوب که تونستین بخرین...خوشحال شدم.
خوب راستش همه ی حرفات درست .اما شوهر شما یه مرد کاملا سالمه..میتونی هرگونه ریسکی بکنه..
اما با این شرایط نمیتونیم یهویی دلو به دریا بزنیم...

آوا دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 13:50

شما کاملا درست میگی ان شرلی جان.
میثم واقعا الان به تنهایی خودش توان تولید کردن مبل و صندلی رو داره چون این کارو چندین ساله که داره انجام میده و کامل بهش مسلط شده اما خوب اون سرمایه ای که لازمه حتی برای اجاره ی کردن یه زیر زمین ده متری رو ما الان واقعا نداریم.شاید چند سال دیگه بشه عملیش کرد..

آوا دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 13:12

سلام خانومی.خوبی/
آخیییییی پستت رو خوندم فهمیدم داری مامان میشی.اول تر همه تبریک میگم گلم.خیلی خوشحال شدم من.ایشالا به سلامتی.
چه خوب که خودتو از استرس ها دور نگه میداری این عالیه.کاش همه بتونیم این کارو بکنیم.
مرسی از کامنتی که واسم گذاشتی کاملا فکر عاقلانه و جالبی بود.
اما جالبه بدونی که کارگاه میثم اینا فقط برای یکی از داییاشه و اونم شریک با هیچ احدی نمیشه حتی میثم که پسرعزیزترین خواهرشه.
چون دقیقا این مووضعی که گفتی چند سال پیش که حتی میثم بیشتر پول دستش بود از طرف مامان میثم مطرح شد و داییش شدید مخالفت کرد و گفت من با پسر خودمم شریک نخواهم شد.اینا دلیل نمیشه که داییا آدمای بدی باشن اماا خوب به جورین اصول و راه و روش خودشون رو دارن.
امیدوارم همیشه موفق باشی.حسابی مواطب خودت باش.

که اینطور.خوب اخلاقشه دیگه.در اصل تنهایی کار کردن بهتر از شراکته اما خوب برای شوهرت که تنهایی کار کردن امکان نداره شراکت گزینه خوبی بود....

رز یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 19:33

سلام دوشب پیش نصفه شب اینجا یه بارون شدید همراه رعد وبرق زد که از شدت ترس بعدش خوابم نمیبرد همون لحظه یاد اینکه نوشته بودم گرمای هوا رو دوست دارم افتادم نمیدونم حرفم اشتباه بود یا نه ولی به این فکر کردم که برف وبارون رحمت خدا هستند ومن باید برای نزول رحمتش دعا میکردم

رعد و برق!!!! چه واژه غریبی!!!!انشاله که خدا رحمتش رو دریغ نکنه

ندا هسدم :) یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 13:24

سلام انه تپلی ما
گرم شدن هوا میتونه ب خاطر آلودگی هوا باشه!!

منم وبلاگایی ک چیزی ب ادم یاد میدن رو خیلی دوس دارم!! بقیه هم ک خاطراتشون رو ثبت میکنن(ب قول تو چرت و پرت) رو هم خیلی دوس دارم!! ازونها هم میشه چیزی یاد گرفت!!ریز بینم من

سلام بانو
منظورم از چرت و پرت وبلاگایی نبود که خاطره مینوسیند.کلا وبلاگایی که احساس میکنی اکثر حرفاش تخیلاتشه نه واقعیت ها یا دروغ زیاد مینویسند.وبلاگهایی که تو دنیای واقعی هم ادم هاش رو فقط تحمل میکنی

رز پنج‌شنبه 9 بهمن 1393 ساعت 13:31

سلام خوبی تا حالا یه انه ی مانکن که یک کم شکمش برامده شده تصورت میکردم حالا یک انه تپلی . از وقتی بچه بودم تا همین اواخر فکر میکردم ظهور به عمر من قد نمیده و تا اخر الزمان خیلی مونده اما الان هرچی بیشتر فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که ظهور نزدیک است ان شاالله . در دعای عهد هم امده که انها ظهور را دور میبینند وما نزدیک . امسال من حتی یک برف یا حتی یک بارون هم تو زمستان ندیدم اما این گرمای هوا رو دوست دارم چون یکی از نشانه های ظهور است به امید ان روز و به امید این که نزد امام زمان روسفید باشم

سلام عزیزم.اونموقع ها که مانکن بودم!!!هنوز شکم نداشتم.خیلی نگران کننده هست این خشکسالی.درختای گیلان تو این زمستونی شکوفه زدند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد