آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

64

سلااام

عید قربان که نرفتیم خونه مادرشوهر.اگه شد عید غدیر میریم.من ترجیح میدادم عاشورا تاسوعا بریم.با اینکه دیگه دلم طاقت نداره اما میدونم اونموقع بیشتر خوش میگذره.چون هم تعطیلیش زیاده هم اینکه شلوغتره اونروزها.گذشته از اون 3 ماه من هم تموم شده و خیالم راحتتره.بعد به عزیز گفتم میای الان نریم.بذاریم عاشورا تاسوعا بریم.گفت نه الان بریم.دلش خیلی تنگ شده.دیگه چیزی نگفتم.هوایی شده.با خودم گفتم من که فقط یه عروسم دلم انقدر تنگ شده برای اونجا.ببین عزیز الان دیگه چقدر باید بی تاب شهرش و خانواده اش باشه.تصمیم گرفتم هرجور هست برنامم رو ردیف کنم و با دل عزیز راه بیام.


دیشب با عزیز و برادرشوهر رفتیم بازار.اونا شلوار وپیرن خریدند .لباس هاشون رو هم نونوار کردند برای رفتن.


دارم روی اخلاق و رفتار خودم کار میکنم مراقبه میکنم.دلم میخواد یه همسر با ارامش و خندون برای عزیز باشم. دلم میخواد شاد باشم.توی وب ندا (پاپیون مخملی) یه جا نوشته بود :امروز بی دلیل خوشحال باش.زیاد این جمله رو برای خودم تکرار میکنم.سعی میکنم بی دلیل خوشحال باشم.دلم میخواد خیلی شادتر از اینی که هستم باشم.


راستیییییی دیروز با خوهرم رفتیم مطب دکتر.هم من و هم خواهریم دادیم گوشهامون رو 2 تا سوراخ دیگه زدند.اصلا فکر نمیکردم سوراخ کردن گوش انقدر باعث بشه که خوشحال بشی.انگار یه بچه بودم.تو مطب یه چند تا اشنا بودن گفتند ببینم گوشتو.با ذوق شالمو میزدم عقب میگفتم ببین چه خوشگل شده.با ذوق تمام ها.بعد شب که به عزیز گفتم خیلی ذوق زده شدم گوشهام رو سوراخ کردم.سرش رو تکون داد  انگار که مثلا بچم تلف شد رفت.دیوونه شده.گفت واقعا من نمیفهمم مگه انقدرم ذوق داره.به چه دردت میخوره 3 تا سوراخ.گفتم اخه خواستم کار تو رو راحت کنم.از این به بعد دیگه تو مناسبت ها برام همینجور گوشواره بخر بیار.دیگه نمیخواد فکرت رو مشغول چیز دیگه بکنی...

موهامم چند وقت پیش کوتاه کردم.


یه پالتویی من داشتم قبل از ازدواجم. یکبار رفتم شیراز برای یه سری کارهای خانوادگی.عزیز هم از خدا خواسته اونروز پاشد اومد شیراز.واقعا کار بود اما میشد یکی بره .رفتن من بیشتر بخاطر دیدن عزیز بود.خانواده ام هم بهم اعتماد داشتند.طفلک بابام نمیدونست دارم از اعتمادش سواستفاده میکنم و میرم دیدن کسی که دوستش دارم.(به جون خودم من فقط در مورد عزیز هی سواستفاده میکردم از اعتماده.وگرنه من بچه خوبی بودم)..بعد انوموقع ها این پالتو نو بود.یه پایتوی تقریبا کوتاه مشکی با دوختهای سفید روی کمر و ومچ دست.با یه شلوار ابی پوشیده بودم .این پالتو مونده بود خونه مادرم.خواهرم پارسال هرزگاهی میپوشید.امسال یکبار سردم شد و رفتم سرکمد خواهرم و این پالتو رو دیدم و اوردم.بعد این چند روز که شبا سردم میشه میپوشم (پالتوش پاییزه هست.نمیشه بهش گفت مانتو پاییزه.استر میخوره اما زیادم گرم نیست)..همه اون خاطرات شیراز میان جلوی چشمم.صبح ساعت 5 6 که عزیز اومد دنبالم تو ترمینال.بهم زنگ زد.من تازه از خواب بیدار شده بودم.تو نمازخونه ترمینال دراز کشیده بودم.یادم نیست خواب رفته بودم یا نه.با اونهمه هیجان بعید میدونم.اما انگار چشمام پفی و خواب الود بود.بعد عزیز که زنگ زد گفت رسیده ترمینال.بهش گفتم وایسا میام.رفتم که دست و صورتم رو بشورم و بیام یه کرمی چیزی به صورتم بزنم که عزیز رو با همون سروصورت رنگ پریده خواب الود تو سالن دیدم.


انگار زمان ایستاده بود اون لحظه.هیچ چیزی وجود نداشت جز عزیز.همه وجود من شده بود حال.نه گذشته ای وجود داشت و نه اینده ای.همه اش همون لحظه بود که عزیز رو روبروی خودم دیدم.چقدر خوشحال بودم.چقدر ذوق داشتم.انگار که ملکه کل سرزمین های دنیا بودم.باهاش سلامعلیک کردم و گفتم وایسا تا بیام.سریع رفتم دست و صورتم رو شستم و با ارامش کامل ارایش کردم و با عزیز راه افتادیم.البته که نگاه عزیز نه قبل از ارایش کردنم نه بعد از ارایشم هیچ فرقی نکرد.


یه پالتو همه خاطرات خوبم رو دوباره یادم میاره.دیشب وقت خواب همه این حرفها رو برای عزیز تعریف کردم.بهش گفتم خیلی دلم میخواد یکبار دیگه اون لحظات تکرار بشه.اما عزیز مخالف بود.میگفت خیلی سخت گذشت.


63

گل بودیم به سبزه نیز آراسته شدیم.علاوه بر ناراحتی معده و حساسیت به انواع بوها، جدیدا یه مرض دیگه به کلکسیون دردهام اضافه شده به اسم کمر درد.کمردرد سخت افزاری نه نرم افزاری!!! یعنی اینکه استخون کمرم درد میکنه.مربوط به دردهای زنانه نمیشه.حالا چی شده که کمردرد هم دچارم شده عرض میکنم.

پارسال یه شب قرار بود دوست عزیز و نامزدش بیان خونه.من بعد از شرکت رفتم خونه و 2 3 ساعت در حال مرتب کردن خونه بودم.بعدشم رفتم حموم.از حموم که برگشتم دیدم کمرم خشک شده.با سلام و صلوات و پماد پارسال خوب شد...تا اینکه چند روز پیش که رفتم حموم دوباره گریبانم رو گرفت.امونم رو بریده اما خوب خدایی اصلا قابل قیاس با اون حالت تهوع و معده درد کذایی نبود.

عزیز هر شب پماد میماله به کمرم و روی کمرم رو یه پلاستیک فریزر میکشه .الان خیلی بهترم و تقریبا دارم خوب میشم.


دیروز یه اس دادم به عزیز .بهش گفتم : گر طبیبیانه بیایی به سربالینم و پماد بکشی به کمرم، به دو عالم ندهم لذت کمردرد را.


بهم میگه شاعر شدیا!!!

یه چیزی در گوشتون بگم.به جون خودم انقد ناز میکنم برا عزیز کم مونده بهش بگم بیا به جای من  حامله شو.خعلی حال میده.خیلیم گرسنم میشه.بعد در حین اینکه دارم میخورم همچنان معدم میسوزه. با یه چشمای مستاصل و شیطون به عزیز میگم من گشنمممممه.چکار کنم(حالا دارم میخورماا).عزیز خندش میگیره. بهش میگم من اگه جای تو بودم اصلا حساس امنیت نمی کردم تو خونه.

بهش میگم تا اینجای کار این بچه، به خودت و تیر طایفه ات رفته.ماشاله خوب میخوره.خندش میگیره.این خنده هاش فرق داره با بقیه خنده هاش .یه خنده اروم پر از ذوق.


شاید اخر هفته و تعطیلات عید قربان بریم خونه مادرشوهر.دکتر گفته 3 ماه اول مسافرت طولانی نرو.اما کو گوش شنوا. دیگه طاقت ندارم.دلم میخواد از اینجا کنده شم و برم یه اب و هوایی عوض کنم.2 ماه مریضی کم ادم رو کسل نمیکنه.


62

سلام خوب هستید.

1 مهر تولد عزیز بود.ما این چند وقته حسابی بی پول شدیم.حقوق عزیز رو رو ندادند و خرجمون هم مضاعف شده.بعد ما برای پاس شدن چک روی پول ماشین حساب کرده بودیم که چون 2 ملیونش رو در گرو سند گذاشتن مجبور شدیم از حقوق من بدیم برای پاس شدن چک. همه این ها باعث شده کفگیر به ته دیگ بخوره.


حالا از همون روز که من هرچی سوارخ سمبه تو هربانکی داشتم خالی کرده بودم برای چک و سایر مخارج، با خودم میگفتم اول مهر که تولد عزیزه چکار کنم؟اما باز هم فکر نمیکردم دقیقا روز اول مهر 2 هزار تومن فقط پول داشته باشم.یادم افتاد یه 290 تومنی تو یه حساب داشتم که 260 تومنش رو احتمالا بابت اخرین قطسهای اون وام کسر میکنند.میمونه 30 تومن.با خودم گفتم خوب با همین 30 تومن کیک تولدش رو میخرم.کادوش رو میزارم وقتی حقوقم اومد بهش میدم.رفتم جلوی باجه و به کارمنده گفتم حسابم رو میخوام صفر کنم.کامنده هم 130  شمرد گذاشت جلوی من. یعنی صد اضافه تر از تصورم.حالا این صد تومن هم قضیه داشت.


چند سال پیش که من تازه این حساب رو باز کردم رفتم دیدم 100 اومده به حسابم .بهشون گفتم من فکر نمیکنم این پول مال من باشه.فقط 5 درصد احتمال میدم که پول من باشه اونم چون از زمان واریزش وقت زیادی گذشته وامکان داره اشتباه کنم.100 تومن رو مسدود کردند وقرار شد حساب هاشون رو چک کنند ببینند این 100 از کجا اومده و اشتباهش رو پیدا کنند.منم هیچوقت اون پول رو به حساب نمیاوردم.یکم که رفتم کارمنده گفت ازاد شده اون 100 تومن.گفتم این پول امکان داره مال من نباشه.میخواید یکبار دیگه از رئیستون بپرسید بعد بهم بدید .گفت نه دیگه ازاد کردند.منم خوشحال پول رو برداشتم ورفتم.خیلی خوشحال شدم.خیل زیاد.


اگر میخواستم کادو بخرم حتما پیراهن میخریدم اما دیدم عزیز این روزها به پول نقد بیشتر احتیاج داره .یه پاکت پول گرفتم با کیک تولد و یه قابلمه غذا برای عزیز و یه گردوشکن که عزیز سفارشش رو قبلا داده بود و رفتم خونه.عزیز که رسید خونه تا بره دست و صورتش رو بشوره رفتم کیک رو از یخچال دراوردم و قایم کردم تو کابینت ها.قابلمه و گردوشکن رو هم تو کابینت گذاشتم.

برای پول، رفتم تو اتاق خواب و یکی از کشوهای پاتختی رو خالی کردم.یه عکس از عروسیمون برداشتم .پاکت رو گذاشتم زیر عکس عروسیمون.دوتا دسته گل خشک صورتی و آبی از این ریز ها هم گذاشتم گوشه های عکس.پایینشم یکم از کاغذ رنگی های خورد شده ریختم.عزیز که اومد بیرون بهش گفتم باید بگردی تا کادوت رو پیدا کنی.بهش گفتم برو سر کابینت.اول کیک رو پیدا کرد .بعد قابلمه و گردوشکن رو خودم نشونش دادم (دیگه ضایع بود بخاطر این دو تا هم کلی بگرده) .بعد بهش گفتم کادوی اصلیت مونده.بگرد پیدا کن.مسابقه 20 سوالی شده بود.تو اتاقه؟ تو اشپزخونه هست.تو کشو ها هست؟ کشوی میزآرایش یا پاتختی؟ طبقه چندمش؟ بالاخره پیدا کرد.بماند که بیشترشو  خودم راهنماییش کردم.


این بود خاطره ما از تولد یک عزیز

امضا

دخترک