آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

44

فریبا کجایی؟ دلم برات تنگ شده.دیشب خوابتو دیدم.چقدر خوشگل شده بودی. دماغتم عمل کرده بودی.چقد دوستت داشتم.

فریبا میدونی من تو رو خیلی دوست دارم.کاش گوشیم رو گم نمیکردم.هیچ شماره ای ازت ندارم.چند ساله ازت بیخبرم.


فریبا هم اتاقیم بود تو خوابگاه.دوسال هم اتاق بودیم.یه دختر خیلی مهربون و عاقل.تبریزی بود و ساکن تهران.خیلیم شبیه پروین اعتصامی بود.حالت صورتش البته.موهای خوشگل و بلند و بورو پرپشتش.براش تو خوابگاه موهاشو میبافتم...

چند وقت موهاش میریخت.به منم نمیگفت بیا موهام رو بباف.منم چیزی نمیگفتم.فکر میکردم شاید پیش خودش این فکرو کرده که من موهاشو چشم زدم.بعد یه مدت بهم گفت موهامو میبافی؟ منم بافتم. و بهش گفتم که این فکر رو میکردم.

موهای من همیشه کوتاه بود.مصری پسرونه کپ.به اصرار فریبا موهام رو بلند کردم.از اون زمان کوتاه نکردم تا پارسال که عزیز گفت موهاتو کوتاه کن.


من وفریبا ساعت ها مینشستیم با هم حرف میردیم.از خودمون.یکی از حرف های  بامزه ای که با هم داشتیم، گفتن عیب ها و خوبی های همدیگه بود...یادمه یکبار ساعت ها تو پارک قدم زدیم و حرف زدیم.فریبا میگفت مادرم میگه شما مثل خواهر هستید انقدر که با هم راحت هستید.

مامانش کوفته تبریزی میپخت و به فریبا میداد میداد تا با هم تو خوابگاه بخوریم.میوه میفرستاد برامون

فریبا دوسال از من کوچکتر بود.

تابستون اون سالی که درسم تموم شد فریبا عقد کرده بود.سال بعدش که واس تسویه حساب رفتم بی خبر از فریبا رفتم که غافلگیرش کنم.دل توی دلم نبود که فریبا رو ببینم.اما انگار فریبا اینطور نبود.عقد داداشش بود و رفت.فقط چند ساعت دیدمش.

واین باعث شد که رابطه ما به گرمی قبل نباشه.خیلی کم بهم زنگ میزدیم.احساس می کردم فریبا اون فریبای قبلی نیست...بعد از یکسال که بهش زنگ زدم گوشیو جواب نداد .شایدم خاموش بود.به خونش زنگ زدم.خواهرش جواب داد و گفت فریبا دخترش!!! رو برده درمانگاه.من اصلا از حاملگیش هم خبر نداشتم.

بهش گفتم به فریبا بگو که من زنگ زدم.نمیدونم خواهرش یادش رفت بگه یا هر چیز دیگه ای،دیگه نه اون زنگ زد و نه من، تا اینکه گوشیم رو گم کردم.وبعدش فریبا رو.

همیشه بیادشم.تا یه دختر اذری میبینم یاد فریبا میفتم.

دومانلی،ذهن پریشان و کمتر عاطفه و عروس ابان (چون قیافتون رو دیدم و میدونم  شبیهش نیستید ) اولین برخورد باشما،فریبا رو تو ذهنم پررنگ میکرد.


نظرات 9 + ارسال نظر
Mah pari دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 08:08 http://http://mahpari.blogsky.com/

به من سر بزنید لطفا
منتظرم
http://mahpari.blogsky.com/

مری یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 16:40 http://tsms.blogsky.com

سلام

میخوام بهت بگم چطور میتونی در روز کمتر از نیم ساعت وقت بذاری و برای خودت درآمد داشته باشی، نیاز نیست حتی یه قرون هم به اون سایت بدی، مثلا این سایتی که آموزشش رو تو لینک زیر گذاشتم:
http://tsms.blogsky.com/1393/04/16/post-189/ibaagbux
روزی حداقل 500 تومن در بیاری و بعد از 4روز درخواست برداشت بدی و بعد از چند ساعت و گاهی اوقات چند دقیقه پول به حسابت واریز بشه! آره باور کن به همین راحتی، امتحانش مجانیه! فقط باید روی آگهی کلیک کنی و چند ثانیه منتظر باشی، فقط همین! هدف اصلی این سایت ها بهبود رتبه الکسای سایتهایی است که آگهی کردن!
از این سایت هم میتونی کارت شارژ بگیری، روزی 2دقیقه وقت میبره فقط دو دقیقه! آموزشش تو لینک زیر هست:
http://tsms.blogsky.com/1393/04/13/post-178/kartesharj

سایتهای زیادی توی اینترنت هست من بهترینشون رو که خودم چند هزارتومنی برداشت کردم و کاملا مطمئن هستم رو تو وبلاگم معرفی کردم که اگه دوست داشتی میتونی توی اون سایت ها هم عضو بشی و درآمد روزانه ت رو افزایش بدی...

موفق باشی... tsms.blogsky.com

گیل ناز پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 14:47

شاید تو زندگی بعد ازدواجش موفق نبوده و احساس ناراحتی میکنه

نمیدونم چقد راضی هست اما یادمه میگفت شوهرش خیلی به حرف مادرش گوش میده.دیگه اینکه چقد تو زندگیش اثر میذاره نمیدونم

یک ذهن پریشان پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 10:46

جمله ی اول رو که خوندم میخواستم بگم من اینجام

امیدوارم پیداش کنی

اوایل بخاطر اذری بودنت، تو وبلاگت خیلی حس فریبا رو داشتم.

فرشته چهارشنبه 18 تیر 1393 ساعت 17:36 http://hamnafasam6704.blogfa.com

منم آذری هستم خخخخخخ
ولی منم با معرفتما
مگه تو عروس آبان اینارو از نزدیک دیدی؟
خوش بحالت من آرزوی قلبیمه یه روز عروس آبانو ببینم نمیدونم علاقه خاصی بهش پیدا کردم
البته آرزومه همه ی دوستان وبلاگیم رو ببینم

ای وااای من،یعنی انقد حرفم مبهم بوده.منظورم فقط اذری بودنشون بود.نه بی وفایی یا باوفایی...عاطفه رو دیدم عکسشو.عروس ابان هم از لحاظ اندامی با فریبا خیلی فرق داشت.پاهاش رو تو عکس های عروسیش دیدم.فریبا استخون بندی پهنی داشت

عاطفه چهارشنبه 18 تیر 1393 ساعت 15:10 http://ruzneveshteatti.blogfa.com/http://

عزییییییییییییزم من تبریزی ام اما بی وفا نیستم به خدا بووووووووووووووووووووووووووووووووس آنه

بخدا منظورم همون اذری بودنتون هست نه جنبه بی وفاییش

زهرا چهارشنبه 18 تیر 1393 ساعت 12:17 http://www.manamzahra.blogfa.com

منم از این دوستای بی معرفت دارم . هرچند که آدم زندگیش پر از مشکلات باشه اما هیچوقت دلیل نمیشه دوستی که 2 سال باهم زندگی کردنو فراموش کنه.

تو اون دوسال فریبا بی معرفت نبود..بعدها هم زنگ میزد.به هرحال شد دیگه.

سوری چهارشنبه 18 تیر 1393 ساعت 11:38 http://www.jidman8989.blogsky.com

دوست دیگه ای نداری که شماره فریبارو داشته باشه?
خدا کنه شمارشو زود پیدا کنی.

فریبا سال پایینی ما بود. اگر هم دوره ای بودیم پیدا کردن شماره اش راحتتر بود.چون معمولا ورودی های یک دوره بیشتر باهم دوست میشن تا با سال پایینی هاشون.منم دوستیم بخاطر هم اتاقی بودنمون بود.بچه های ما که هیچکدوم شماره اش رو ندارند.منم از سال پایینی ها شماره کسی رو ندارم

Arus Aban چهارشنبه 18 تیر 1393 ساعت 10:22 http://man-va-eshgham.blogfa.com

نه بابا ما هیچ شباهتی به پروین اعتصامی نداریم اصلا هم از این اخلاقیات بی وفایی نداریم که تا شوهر کردیم یادمون بره دوستایی داشتیم که حسابی با هم بودیم تو خابگاه
ایشالله یه روز دوباره پیداش کنی.اینو گفتی نگران شدم برم شماره دوستامو بنویسم روی یه کاغذ نگه دارم مبادا گمشون کنم

صورت فریبا مثل پروین پهن بود...از لحاظ اینکه همتون اذری هستید یاداور فریبا هستید برام.نه از لحاظ اخلاقی.انشاله...اره ادم باید شماره ها رو توی یه دفتر چه هم داشته باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد