آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

17

عزیز دیشب اومد.خیلی دلش برام تنگ شده بود و دلم براش.... 

 

امروز صبح باید میرفتم آزمایشاتم رو میدادم.باید ناشتا ازمایش میدادم.عزیز برام لقمه گذاشت .برام یه دونه از این طالبی شیرین خوشمزه ها (اناناسی ها) هم گذاشت که تو شرکت بخورم.دلم میخواست قبل از رفتنم چند صفحه قرآن بخونم اما دیر شده بود.تو راه چند تا آیت الکرسی خوندم.عزیز هم اومد تو آزمایشگاه پیشم نشست.بهش گفتم دیرت نشه.گفت نه ازمایش های تو واجبتره. 

وقتی خواستم برم تو اتاق نمونه گیری ، از پرستار پرسیدم عیبی نداره همسرم هم بیاد تو.گفت نه خلوته .طوری نیست.به عزیز گفتم اومد پیشم. دلم میخواست عزیز لحظه به لحظه باشه.

 

نشستم رو صندلی و اروم تو دلم گفتم"بسم اله الرحمن الرحیم" 

 

این بسم اله با بقیه بسم اله های عمرم  فرق میکرد.بسم الهی بود که با بند بند وجودم الله رو  حس میکردم که الله کنارمه و میشنوه صدا م رو که دلم میخواد بچم صالح باشه.همونی که خودش هم میخواد. 

 

الان که دارم اینا رو مینویسم اشک تو چشمام جمع میشه. 

 

خدایا اخر و عاقبت همه مارو ختم به خیر کن. 

 

الهی چنان کن سرانجام کار/تو خشنود باشی وما رستگار

نظرات 2 + ارسال نظر
arrow شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 15:04

الان نی نی داری
یا داری اماده میشی برا نی نی دار شدن ؟؟؟

دارم تلس تلس اماده میشم

سوری سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 11:38 http://www.jidman8989.blogsky.com

انشالله خدا یه فرزند سالم و صالحی بهتون ببخشه.
بهترین ها رو برات آرزو میکنم.

ممنون عزیزم.خیلی ممنونم از دعای خیرت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد