آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

سوتفاهمات تلفنی

تو اتاقم مشغول کارم بودم.از پنجره اتاقم دیدم یکی پشت در شرکت اومده و داره با یکی از کارگرها حرف میزنه.تو ذهنم درگیر بودم این کیه انقدر پشت در وایساده ونیومد تو.دیدم کارگره در اتاقمو زد وگفت خانوم ایکس یه اقایی پشت در با شما کار دارند.رفتم دم در میگه من ذاکر هستم.هر چی به ذهنم فشار میارم یادم نمیاد ذاکر کیه فقط نمیدونم چرا حس میکنم کار شخصی با من داره.جالبه که همش تو ذهنم درگیرم که من که با کسی طلب حساب ندارم که بخواد پاشه بیاد در شرکت.قلبم تو دهنم بود واین بدبخت هم بال بال میزد که خودشو بشناسونه به من.گفت مگه شما خانوم ایکس نیستید گفتم بله.گفت من ذاکرم دکتر ذاکر.تازه فهمیدم این همونیه که هر ماه باهاش تلفنی صحبت میکنم.  

نمیدونم چرا انقدر ترسیدم.تو همون جلز وبلز کردن های دکتر ذاکر برای معرفی خودش حالا تو ذهنم میگفتم عجب شانسی دارم چرا امروز که اقای مهندس اومده شرکت باید  یکی برای کار شخصی با من بیاد شرکت...کاش نفهمیده باشه که انقدر ترسیدم..جالبه من نه طلب حسابی با کسی دارم نه رابطم با کسی بده نه ادم مهمیم برای دیدنم بیاند محل کارم وانقدر ترسیده بودم... 

 

چندسال پیشم توی یه شرکت دیگه کار میکردم.نرم افزارمون مشکل پیدا کرد.از پشتیبانیش توی تهران ادرس نمایندگی اصفهانشو گرفتم.قرار شد من از طرف شرکت مسئول رسیدگی به این کار باشم.اوایل که با اون اقاهه که نمایندگی اصفهانو داشت تلفنی صحبت میکردم خیلی مودبانه و باکلاس حرف میزد.ازش خوشم اومده بود.به نظر میومد اونم از من خوشش اومده بود.یک بار قرار شد بریم توی دفترش وسیستم رو تحویل بگیرم.رفتم تو دفترش آقا انقدر قیافش خورد تو ذوقم که اصلا دلم نمیخواست جواب سلامشم بدم.جالبه که دو دقیقه قبلش که ازش تلفنی ادرس میگرفتم تا بدم به راننده شرکت همون ادم قبلی بودم...چندشم میشد حتی ازش سوال بپرسم 

 

 

 

بعدا نوشت:دکتر ذاکر با دوستش رفتند.اقای مهندس صدام کرد تو اتاقش.بهم گفت یه همچین مواقعی اینا رو راه ندید بیاند تو.اینای شرکت های رقیبند.میاند برای سرک کشیدن وفضولی...بجز این کار دیگه ای ندارند.بنظرتون میاند دردی از ما رو دوا کنند یا یه پولی بهمون بدند وبرند...خندم گرفت.بلند خندیدم.اولین بارم بود جلوی مهندس میخندیدم .همیشه در حد یه لبخند بود.اما از شوکی که دکتر ذاکر بهم وارد کرد سردرد گرفتم و هنوزم ادامه داره... 

 

ادامه نوشت: جالبه من همش با مردها از همه قشری کارمیکنم.از مدیران شرکت که اقا هستند وکارمون مربوط به همه،کوچکتر هستم اما بیشتر تصمیم گیری ها توی شرکت با منه.بیشتر وقت ها با راه حل ها و نظر های من کار میکنیم.اما بخاطر این قضیه به این بی معنی سردرد گرفتم.شخصیتم جمع اضداد شده

نظرات 1 + ارسال نظر
عروس آبان سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 13:29 http://man-va-eshgham.blogfa.com

چه جالب منم برام پیش میاد با یکی (چه زن چه مرد) تلفنی حرف بزنم و طرف رو که می بینم تو ذوقم بخوره
مشکل اینه که ماها تو ذهنمون یه ادم شیک و مجلسی از طرف می سازیم و باهاش که روبرو می شیم میبینیم اونی نیس که ما فک می کردیم

اره ما ائما رو اونطور که خودمون دلمون میخواد باشند تو ذهنمون تصور میکنیم.عروس تو داری وبگردی میکنی.؟مگه امشب مهمون ندارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد