آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

جمعه

جمعه این هفته بیشتر خونه مادرم بودم.صبح نسبتا زود(ساعت8بیدار)شدیم.تا 9صبحانه خوردیم همراه با تلویزیون تو اتاق خواب.بعدش من رفتم اشپزخونه به صرف کوزتینگ وعزیز هم رفت پای ماشینش که آب تو لوله هاش یخ زده بود  و ماشین روشن نمیشد.تا ظهر دستمون بهش بند بود.شب قبلش پلو با مرغ درست کرده بودم وعزیز گفت دیگه نمیخواد ناهار درست کنی.منم دقیقا 12رفتم خونه بابام.البته عزیز هنوز دستش به ماشینش بند بود وگفتم هروقت کارت تموم شد تک بزن بیام ناهار بخوریم.نگو همونجا پای ماشین با داداشم برنامه ریزی کردند برند سالن فوتبال بازی کنند وبدین سان عصر جمعه ماهم پودر شد وباز ماندیم در خانه مامان جانمان.ساعت 4 رفتم خونه وشام عدس پلو درست کردم.عزیز که اومد یه ذره براش طاقچه بالاگذاشتم وعزیز دلم انقدر نازم رو کشید وبوسم کرد که کلا خودم پودر شدم.صبح که از خواب بیدار شدم حس کردم دلم براش خیلی خیلی تنگ شده.موقع خداحافظی طبق معمول هر روز همدیگه رو بوسیدیم وبعدش عزیزو بغل کردم .عزیز  میگفت ولم کن دختر میخوام برم من محکمتر بغلش میکردم ونمیذاشتم تکون بخوره.وهردومون میخندیدیم.تا اینکه دیدم واقعا دیرش شده .ولی باز هم دلم براش تنگه.امروز برای اولین بار با هم حرکت کردیم .من تو سرویس شرکت بودم واون تو ماشین خودش.وقتی خواستیم ازش جلو بزنیم سرویس شرکت یه بوق براش زد وازکنارش گذشتیم.برگشتم عقب رو نگاه کردم عزیز برام چراغ میزد(اخه بوق ماشینش خرابه) 

چند روز پیشا که تو جاده بودیم یه ماشین با سرعت از کنارمون رد شد عزیز میخواست با بوق بهش بفهمونه یه چیزی رو یادم نیست چی رو.بعد یادشم نبود بوقش خرابه. میزد روی فرمون روی بوق  صداش درنمیومد بعدش ریلکس میگه این بوقم چیز خیلی خوبی بوده ما نداشتیما!! 

خدایا مواظب ما باش.موقعیت های خوب رو جلوی راهمون بذار. 

به تازگی فهمیدم میشه اینجوری هم از خدا درخواست کمک کرد.این جمله رو همیشه همه بکار میبرند واز جمله خودم.اما جور دیگه این معنا رو فهمیدم وبهم حس ارامش میده.خدایا خودت موقعیت های خوب رو برای ما پیش بیار حتی اگر ما انقدرها تجربه و....نداریم

نظرات 3 + ارسال نظر
گلشن یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 11:46

به به چه قالب خوشمزه ای(اسماعیلی آب از لب و لوچه آویزون)
میگم آنه جون خداییش اتهامی به همسر وارد نیست داداشت اغفالش کرده دیگه

'گلشن قسمت نظراتش چطوریه.قر وفر نداره.خودم که بازش میکنم نظرات نمیاد

گلشن یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 11:43

به به چه قالب خوشمزه ای،(اسماعیلی آب از لب و لوچه آویزون)
میگم آنه جون اتهامی دیگه به همسرت وارد نیست خداییش داداشت اغفالش کرده

میفا یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 00:04 http://eshghamoman.blogfa.com

سلام دوستم اومدم باب آشنایی رو شروع کنیم دیگه

باعث افتخار هست عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد