دیشب با همسرم رفتیم چندتا نمایشگاه برای دیدن ماشین.همسرم میخواد ماشینشو عوض کنه.قرار بود بعدش بریم پارک یا کافی شاپ وبعدش هم من حقوق کارگرها رو بریزم به حساب هاشون وبریم خونه.چندتایی نمایشگاه رفتیم که یکی از کارگرا زنگ زد که برای شهریه دخترش احتیاج به پول داره وباید فردا اول وفت پول رو ببره.رفتم تا کارت به کارت کنم دیدم شماره حساب ها رو تو شرکت جا گذاشتم.زنگ زدم به همون کارگره که عجله داشت وفقط حقوق اونو به حساب ریختم.وقتی داشتیم میرفتیم سمت عابربانک همسرم دستهامو گرفته بود ومنم دستهای اونو.توی همین چند دقیقه بهترین حس ها بهم منتقل میشد.
بعدش دیگه دیر شده بود وهمسرم هم بهونه آورد از زیر کافی شاپ و پارک در رفت.تو ماشین حرفهای خوبی بهم زدیم.حرف هایی که شاید همیشه گفته بشن اما بندرت شنیده میشن..
صبح بعد رفتنم بهم پیام داد که دوستت دارم منم براش نوشتم من دوسسسسست دارم.
امروز داشتم به این فکر می کردم که بهترین نعمت های خدا چی میتونن باشن.
من فکر میکنم بهترین نعمت های خدا سلامتی وهمینطور همسریه که دوسش داشته باشی ودوست داشته باشه.
بنظرم این دوتا کافیند تا یک نفر بگه به لطف خداوند من مشکلی توی زندگیم ندارم.
همسرم مرد خوبیه.از لحاظ اخلاقی میشه گفت بی عیبه.حداقلش اینه که همیشه بهم توجه داره ومن تو زندگیش در اولویت هستم حتی نسبت به خودش.
خدایا ازت ممنونم.
این روزها دارم به این فکر می کنم که ایا بیام قصه اشناییمون رو بنویسم یا نه.
خدا رو شکر. انشاالله این نعمت مستدام باشه.
ممنون عزیزم وهمینطور برای شما
بیا بنویس که از فضولی دارم میترکم
باشه عزیزم بذار یکم جمع بندی کنم تو ذهنم ببینم از کجا باید شروع کنم.الزایمر دارم گلشن فکر میکنم خیلی چیزاش یادم رفته
دنیا رو میدهم برای لبخندت
هراسی نیست
وقتی بامنی دنیا مال من است
جمله خیلی زیبایی هست.ممنون