آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

ازدواج یک زن با بچه اشتباهه؟؟

نگهبان شرکت ما بعد از اینکه خانومش رو طلاق داده با دوتا بچه(خانومه طلاق گرفته) با این خانوم جدیده که اسمش زری هست ازدواج کرد.این زری خانوم 12سالش بوده ازدواج کرده وتو 25سالگی با 3تا بچه بیوه میشه(شوهرش تصادف میکنه وفوت میشه) 

هر سه بچه زری خانوم پسر هستند پسر اولش یکسال قبل از ازدواج زری خانوم تو 18سالگی فکر کنم ازدواج میکنه .زری خانوم دو تا پسر دیگش رو میاره پیش خودش. 

ظاهرا بعد یه مدت پسر بزرگش با پدر بزرگ بچه ها (پدر پدرشون)  با یه نامه از دادگاه میان وبچه ها رو از زری خانوم میگیرن. 

پسر بزرگش این دوتا پسر رو که یکیش بچه واون یکی حدود 14 15 ساله بوده رو پیش خودش نگه میداره 

الان زری خانوم از این شوهرش که بشه نگهبان شرکت ما یه دختر داره 

پسر دومی زری خانوم الان 16 17 سالشه وبشدت با برادر بزرگش درگیره .ظاهرا این به حرف اون گوش نمیده وبزرگه هم تا حد کشتن کوچیکه رو میزنه 

طفلک زری خانوم خیلی ناراحته اما کلا به نسبت من بی غمه اگه زبونم لال من میدیم بچه هام چنین الاخون والاخون هستند تا الان روانی شده بودم 

زری خانوم با این نگهبان ما هم زیاد رابطه خوبی نداره میگه انقدر که نگاه مردم نسبت به بیوه بد بود وانقدر که صد تا صاحب از برادر وبرادرشوهر وپسر وپدر وپدر شوهر ومادر شوهر داشته فرار رو بر قرار ترجیح داده.خوب این حق این طفلکه.شاید دلش یه همدم هم میخواسته اما دریغ از یه ذره محبت و همدردی این نگهبان نسبت به این زن. 

کلا شده دردی بر دردهاش 

یک ادم بیش از حد دروغگو واهل پیچوندن که خاله زنک هم تشریف داره ودایمم غر میزنه وشکایت میکنه 

به زری خانوم میگم خوب بچه هاتون رو بیارید پیش خودتون .میگه میترسم بیارم با این شوهرم نسازن وبا هم گلاویز بشن.گذشته از اون دو ساله از پیش من رفتن .دیگه من براشون ابهتی ندارم به حرفم گوش نمیدن چطور با این وضعیت یه پسر 17 ساله رو نگه دارم میبینم حق داره 

بهش میگم خوب بابابزرگش (بابای باباشون) ببره  

میگه اون مریضه مادرشوهرم میگه من حوصله جمع کردن دو نفر رو ندارم همین یکی (شوهرش) برام بسه 

 تازه برگشته ب زری گفته خدا بکشدت با این یتیم داری کردنت 

میگم خوب بابای خودتون چی 

میگه اون میگه پسر 17 ساله شب دیر اومد زود اومد یه اتفاقی براش افتاد من چکار کنم.صاحب بچه که نیستم(لابد فکر میکنه اگه اتفاقی براش بیفته صدتا صاحب پیدا میکنه ومیگن حضانت که با تو نبوده تو به چه حقی ال کردی وبل کردی) 

میگم خوب عمویی چیزی نداره میگه یه عمو داره اولا که دختر بزرگ داره بعدشم  پسرم با پسرش که همسن هستن بشدت درگیرن 

میگم چطوره برید توی شهر یه خونه اجاره کنید وبچه ها رو با این دخترتون ببرید اونجا(الان توی شرکت زندگی میکنند چند دقیقه ای با شهر فاصله داره) 

میگه همین الانشم بین من واقای نگهبان کلی فاصله هست اگه برم کمترم همدیگه رو میبینیم دیگه کلا از هم میبریم 

 

و من میمونم که این بچه 17ساله باید کجا بره 

نه پدری نه مادری نه تکیه گاهی نه مامنی نه ماوایی 

یکم که بیشتر حرف میزنیم میگه به خواهر شوهر  زنگ زدم گفتم همون دوسال پیش نباید میبردید الانم فکر کنید من نیستم .من الان زن یه ادم دیگه هستم واین زندگیم برام مهمتره بچه ها ولم میکنند میرند شوهره که برای ادم میمونه

ومن شاخام درمیاد این زندگی واین شوهر، دلش به چیش خوشه ؟

حتما بنده خدا خیلی از همه جا بریده هست که قید بچه هاشو میزنه 

شایدم راست میگه شوهرش حداقل تا اخر عمرش خرجشو میده اما بچه ها چی کافیه یه عروس بیاره.پرتش میکنه از خونه بیرون 

با خودم میگم اصلا ازدواج یه زن بیوه با چند تا بچه اشتباهه 

طفلک این زری خانوم خیلی گناه داره 

خودش خوشگله 

میگه اونموقع ها که من ازدواج کردم اصلاح ورنگ مو واز این حرفها نبود اصلا فرقی بین زن ودختر نبود 

با مادر شوهرم تو یه خونه بودیم وخواهر شوهرمجرد هم داشتم.میگفت شوهر خواهر شوهرش وقتی اومده خواستگاری فکر کرده عروس زری خانوم هست 

و بعد ها به زنش گفته این حرف رو 

زری خانوم میگفت بعد از فوت شوهرم مادر شوهرم هی بهم گیر میداد که  دامادمون به تو اینجوری نگاه کرد واین رفتار رو کرد حتما منظوری به تو داره(یه زن چقدر میتونه احمق باشه جلوی دخترش این حرفها روبزنه) 

 

طفلک زری خانوم یه بار با  نگهبان دعواش شده بود بهش گفته بود میخوام برم خونه بابام قهر(نمیخواست بره میگفت اونجا جایی ندارم بابام میگه نیا مردم چی میگن.زن داداشاشم دیگه قوز بالا قوز بودند) 

نگهبان اروم اومد به من گفت برو با زری حرف بزن ارومش کن 

رفتم پیشش بهم گفت خانوم فلانی همه میگن خوشگلی وخوشگلی والا خوشگلی هیچی نیست ادم باید شانس داشته باشه. 

طفلک زری خانوم ها 

نظرات 5 + ارسال نظر
زهرا م دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 13:08 http://zkh.blogsky.com

سلام واقعا طفلک زری خانم و امثال او البته الان یک کم وضعیت بهتر شده ولی قبول دارم که هنوزم هم زنان بیوه و مطلقه تحت فشار هستن بخصوص تو شهرهای کوچک

اره بهتر شده اما انقدر که در جایگاه بدی بودند با بهتر شدن اوضاع باز هم در جایگاه بد هستند

شیرین امیری چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 00:58 http://zanedovomnashodam.persianblog.ir/

دقیقا همین هاست که روزهای منو درگیر میکنه
ذهنم رو ساعاتم رو
واقعا چه میشه کرد؟
همه میدونیم رنج میکشیم و هیچ کاری هم ازمون برنمیاد

اره واقعا توی جامعه ای که به زنان بیوه به چشم یه کاروانسرا نگاه میکنند
خدایا کسی رو به اون روز دچار نکن

مری غمزه سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 09:59 http://marighamze.blogfa.com

وای چقد غصم گرفت.
طفلی زری خانم.خب حالا که میخواست ازدواج کنه،اقلا زن یه آدم مهربون میشد که دوسش داشته باشه...

هلن دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 09:06 http://helenkuchulu.blogfa.com

وای چه داستانی داشت این زری خانم![گریه]
جیگرم کباب شد براش!! [ناراحت]

اره هلن جان .ناراحت کننده هست وقتی ببینی راهی رو رفتی که اشتباهه

مهتاب یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 19:17 http://ghazalkhanum.blogfa.com

سلام .بنده خدا. هر کسی به نوعی گرفتاره

سلام مهتاب جون.اره خداکنه هیچکس گرفتاری زری خانوم رو نداشته باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد