آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

هردم از این باغ بری می رسد

یه چند روز ننوشتم کلا رشته افکار ونوشتن از دستم در رفته 

 

جونم واستون بگم که این هفته همش خونه مامانم بودیم .سه شنبه که 21رمضان بود.فردا شبشم که احیا بود رفتیم مثلا مسجد اونجا باشیم همسرم خوابش گرفت واین همه راه رو برگشتیم خونه.پنج شنبه تا ظهر سرکار بودم .رسیدم خونه نمازمو خوندم وخوابیدم تا عصر 

بعدش پاشدم شام پختم وهمسرم اومد وتا اخر شب فیلم میدیدم.جمعه صبح من ساعت 9بیدار شدم مثلا میخواستیم بخوابیم اونروز رو .هرکار کردم خوابم نبرد پاشدم خونه رو جارو کشیدم ودیوارهارو دستمال کشدم ویکم ظرف شستم.تصمیم داشتم اتاق خوابم یه گردگیری بکنم اما دیدم با زبون روزه اگه بخوام انقد سرپا وایسم حتما فشارم میفته بیخیال شدم واومدم نشستم کنار همسرم باز به تلویزیون دیدن که من وسطش خوابم برد 

عصر حاضر شدیم رفتیم باز خونه مامانم.شام هم اونجا خوردیم وبعد شام اومدیم خونه. 

تا رسیدیم من سحری رو پختم ورفتم خوابیدم.همسرم یکم کار داشت دیرتر خوابید 

دیروز از سرکار که رفتم خونه دراز کشیدم تا همسرم اومد. 

برای دختر خواهرم یه کیک وشمع گرفته میگه به کسی نگو  

من واقعا دلیل پنهان کاریشو درست نفهمیدم .قرار نبود فعلا برای دختر خواهرم جشن بگیریم تا دختر اون یکی خواهرم هم برسه واونم تو جشن باشه اما من یادم رفت به همسرم بگم .یهو دیدم رفته کیک سفارش بده .خواستم به خواهرم خبر بدم نذاشت.گفت حرف تو دهن اینا نمیمونه میرن به بچه میگن.انگار دوست داشت بچه رو غافلگیر کنه ولی ظاهرا بزرگترها هم غافلگیر شدند.خلاصه رفتم یه عروسک هم خریدیم ورفتیم انقد این بچه طفلک ذوق کرد که نگو...خواهرم بهش گفت الان تولدت نیست دختر خالت که اومدخودم یه جشن بزرگ برات میگیرم.خودت با زهرا باهم برید دوستاتو دعوت کن...  

 

خیلی بخاطر عروسکه ذوق کرد.تو راه که یاد ذوق کردن هاش میفتادم از همسرم کلی تشکر کردم بابت این کار خوبش.بذار بچه دوبار به خاطر یه تولد ذوق کنه.چی میشه مگه. 

 

شاید برای آخر هفته رفتیم شیراز.بشدت دلم خرید میخواد.سه شنبه حقوق ها رو میدن واگه بریم سفر دستم پره فعلا 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
هلن دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 22:52 http://helenkuchulu.blogfa.com

تولد خواهر زاده ت مبارک عزیزم
وای شیراز، خوش بحالت!
منم دلم یه خرید حسابی میخاااااد

آنت! چرا بلاگ اسکایی؟ من فقط بلاگفاییا رو میفهمم کی آپ شدن!
و بهشون سرمیزنم

سلام عزیزم .ممنون
قسمت ما هم این بوده که بلاگ اسکای باشم ظاهرا

سجاد یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 13:40 http://www.forum.no1-phone.ir

سلام وبلاگ جالبی دارین..
ممنون میشم به انجمنم بیاین و توش عضو شین http://www.forum.no1-phone.ir
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد