آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

عروسی

سلام دوستای عزیزم


پنج شنبه تعطیل بودم صبح پاشدم صبحانه همسر رو آماده کردم وخودمم صبحانه خوردم بعدش طبق عادت هرروز  با هم روبوسی کردیم واون رفت .من تصمیم داشتم آشپزخونه رو یه تکون اساسی بدم اما دیدم خیلی خوابم میاد.جاتون خالی تا10گرفتم خوابیدم.

من شاید توی عمرم بجز شبایی که شب قبلش احیاست 10بار تا 10 نخوابیدم.صبحها ترجبح میدم زود بیدار بشم 

واس همین برام تا 10 خوابیدنم عجیب بود. بعدش بیدار شدم و رفتم لباسای همسری رو شستم ورفتم تو آشپزخونه با یه قوطی وایتکس .همه ظرفها رو ریختم تو وایتکس

آخراش فشارم افتاده بود واز بوی وایتکس هم حالم بد شده بود.به خودم میگفتم اخه چرا همه اینا رو ریختی تو وایتکس اینا که تمیز بودن.فقط باید دم دستی ها رو میریختی

12کارم تموم شد یه شربت خوردم حالم بهتر شد قابلمه رو گذاشتم یه باقالی پلوی دلخواه درست کردم.

داشتم از گرسنگی میمردم به همسرم زنگ زدم میگه 1ساعت دیگه میام 1ساعت دیگه زنگ زدم میگه زود میام دوباره زنگ زدم میگه الان میام خلاصه که 4.5رسید خونه ومنم تا اونموقع ناهار نخورده بودم واز شدت معده درد عصبی شده بودم.میشد بخورم اما انقدر صبر کرده بودم دیگه دلم نمیومد بخورم میگفتم وایسم تا بیاد.البته چند تا قاشق اون وسطا خوردم اما جوابگو نبود.

خلاصه که بعدش رفتیم خونه بابام وصبح جمعه هم رفتیم عروسی.خیلی خوش گذشت.ادمهای ساده ومهربون وخوشگلی بودند

بچه ها میدونید عروسی رو کجا گرفته بودند

روی یه تپه ای خارج از شهر که دورتا دورشو تپه های بلندتری احاطه کرده بود.عین این برنامه های کارتونی.فقط تپه هاش سرسبز نبود پوشش بوته ای داشت

میگفتن مال پیست اسکی هستش

انتهای سطح مسطح تپه یه سالن نه چندان مجهز بود. شب که شدفقط جلوی سالن ومحوطه ای که ارکستر میخوند وبرای رقص بود وجاهایی که ماشین ها پارک بودند چراغ داشت وروشن بود

به پشت سرت که نگاه میکردی سیاه ظلمات بود با یه نسیم خنک

نمیدونستی یه قدم  جلوترت تپه هست یا دره 

ناکس دامادم انقدخوشگل میرقصید که دی جی برگشت گفت هیچ کدوم  از خانوما به خوشگلی اقا داماد نمیرقصه

درکل خوب بود گرچه ما نرقصیدیم و اگر میرقصیدیم بیشتر خوش میگذشت اما خیلی خوب بود.

یعنی مکانی که برای عروسی انتخاب کرده بودند خیلی خوب بود.بعد از غروب افتاب وقبل از اذان که هوا خیلی خوب میشه یه اهنگ خیلی توپ خوند همه جوونها ریختند وسط.البته عروسی های مختلط فامیل ها لباس مجلسی نمیپوشن ولباسهای بسته ومحلی میپوشن.

اخر شب که داشتیم تو ماشین میومدیم تو دلم دعا کردم خدایا عروسی ها رو بیشتر از این کن

خدایا شادی ها رو وبه مجالس شادی رفتن رو برای همه مردم زیادتر کن

والان دعا میکنم خدایا لطفت رو پدر ومادر همه مردم وپدر ومادر خودمم  دریغ نکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد