پیرو شخصیت پردازی قوی من و عزیز، دیشب که چند تا قسمت دیگه از سریال فرار از زندان رو دیدیم، یه چاقو گذاشتم زیر گلوی عزیز و بهش گفتم:هی رفیق آشغالا رو ببر بذار سر کوچه!!!
عزیزم زورش از من بیشتره، هیچی دیگه اینسری عزیز شده بود تیباگ و چاقوهه رفت زیر گلوی من .
بشدت با ادمهایی که چاقو یا اسلحه میذارند زیر گلوشون همذات پنداری می کردم .خیلی ترسناکه.
اشغالا رو باهم گذاشتیم سر کوچه، سطل اشغال رو گذاشته بودیم جلوی در که هر وقت رفتیم بالا با خودمون ببریمش.رفتیم خونه خواهرم..موقع برگشتن از خونه خواهرم به عزیز گفتم هر کی دیرتررسید خونه،سطل اشغال رو باید اون بشوره.عزیز نامرد شرط رو برد.
امروز غروب با عزیز میریم تو زمین بابام اینا.کویریه برا خودش.چادر میزنیم و فردا هم اونجا هستیم.
در پناه حق استوار باشید
میگم زیاد تو نقش فرو نرو...کار دست خودت میدیا....
خوش باشید همیشه
هی رفیق!چند دلار میدی تا بذارم زنده از اینجا بری!!!!!!!!!!!
بابا خفن ترسیدم اززت


خوش بگذره بهتون خانومی
ممنون بانوی من
خوش بگذره
ممنون عزیزم.اما ما نرفتیم.بقول ترک ها انقدر که داش گلدی قوش گلدی کردن نشد بریم
ایشالله حسابی خوش بگذره..
ممنون سرکار خانوم