آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

هدیه ای از طرف خدا

بالاخره خدای مهربون 5 اردیبهشت ساعت 12:30 ظهر هدیه اسمانیش رو زمینی کرد.از دردی که کشیدم نگم بهتره.قابل مقایسه با هیچ دردی نبود.تا از راهرو اومدم بیرون مامانم رو دیدم .ازم پرسید حالت چطوره.بهش گفتم مامان تو چطوری اینهمه بچه رو تونستی به دنیا بیاری؟ 


کوچولوی نازم الان دو هفته اش شده.خداروشکر سالمه و مشکل خاصی نداره.خودم هم خوبم.برای همه دعا کردم و واول همه دعاهام ظهور امام زمان و پر شدن دنیا پر از عدالت و ارامش بود و شفای همه مریض ها....


اگر کسی رو منتظر گذاشتم معذرت میخوام.اصلا شرایط نت اومدن نداشتم.الانم توی کافی نت بچه بغل دارم مینویسم.




شاید این اخرین پستم باشه و ماهها نتونم چیزی بنویسم.از شنبه خونه نشین شدم و سعی میکنم بیشتر راه برم تا زایمان راحتتر باشه.بهضی وقتها مخصوصا نصفه شبها که از خواب بیدار میشم ترس برم میداره.هزارتا نکنه میاد تو ذهنم.نهایتا فقط میتونم به خودم این دلداری رو بدم که امیدت به خدا باشه و اگر خداوند اتفاقی رو برات درنظر گرفته باشه چه بترسی چه نترسی نمیتونی ازش فرار کنی.

قبلنا که تو تلویزیون میدیدم تا بچه ای به دنیا میاد سریع از دکتر میپرسن که سالمه یا نه،با خودم میگفتم چه سوالی ؟ احتمال 90درصد سالمه.هرزگاهی یه اتفاقی میفته.الان که خودم به اون مرحله رسیدم راستش میترسم.بخاطر اینکه هم دکتر بهم گفته که زایمانت راحت نخواهد بود هم اینکه چند روز قبل که یکی از فامیلهامون رفته بود برا زایمان، بچه اش خفه شده .بخاطر فشار زایمان و دکترا هم گفتند که معلوم نیست خوب بشه یا نه....این دو دلیل این دمدمای زایمان باعث تشویش من شده.وگرنه قبلا با خودم میگفتم مطمینم زایمان راحتی خواهم داشت و با کوچولوم برمیگردم به خونه.علی ای حال سپردم به خدا.که جز این کاری از دستم برنمیاد.

هرگاه که تسلیمم درکارگه هستی،ارامتر از اهو، بی باکتر از شیرم    هرگاه که میکوشم درکار کنم تدبیر ، رنج از پی رنج اید، زنجیر پی زنجیر


به هرحال دارم تو ذهنم جمع بندی میکنم که موقع زایمان که درد به

ادم فشار میاد و میگن خدا بیشتر حرف ادمو گوش میده، کسی از یادم نره.انشاله که خدا منو قابل بدونه و به صدای من حاجت یکی رو بده....


9اردیبهشت تاریخ زایمان هست .دلم میخوادسریعتر اتفاق بیفته.

یه چیز دیگه هم میخواستم اعتراف کنم،من با این بچه که هنوز نیومده خیلی رشد کردم.خیلی رقت قلب پیدا کردم.از خدا ممنونم و دعا میکنم همیشه در همین حال بمونم