دیروز با عزیز و خواهر 3 وبچش و شوهرش رفتیم خونه خواهر 1..برا ناهار رفتیم تو باغ.یه باغ پر از شکوفه های سفید و صورتی.وقتی باد میزد شکوفه ها از درخت میریختند پایین.انگار که باران شکوفه سفید وصورتی باشه.عین این فیلم های کارتونی.بی نظیر بود طبیعتش.
عزیز همیشه میگه استان شما خیلی بی اب و علفه.زندگی تو استان ما بیشتر جریان داره.
من هم قبول دارم که جنوبیا خیلی خونگرمند.خونگرمتر از استان ما و حتی خوش اب وهواتر.
دیروز که رفتیم تو باغ شکوفه های سفید صورتی.به تلافی حرفهاش بهش گفتم به عمرت یه همچین منظره ی قشنگی دیده بودی؟ببین چقدر قشنگه این شکوفه ها.گفت بنده خدا بذار ببرمت تو باغ پرتقال.شکوفه های اونجا رو ببینی.اونجا هم چیزی کم نداره.
عزیز با همسر خواهرم در موردش طرحش صحبت کرد.شاید یه وقت بخواد بره تو شهر خودش طرحش رو اجرا کنه.هم بدلیل صرفه بیشتر اقتصادی در اونجا و هم به دلیل اینکه اونجا اشنا داره.دایی های خودش اگر بخواند میتونند کمک کنند و در کل مشکلات اونجا کمتره.نمیدونم چی پیش میاد.اما اگر قرار باشه که طرحش رو اونجا عملی کنه تا روپا ایستادن کارش من کارم رو رها نمیکنم و این یعنی دور از هم زندگی کردن.برام خیلی سخته.خیلی زیاد.دیشب که میخواست برای 2 روز بره بهش گفتم عزیز یه چیزی داره قلبم رو فشار میده.قرار ندارم.احساس میکنم یه چیزیم رو گم کردم...حالا بخوام یکسال یا کمتر یا بیشتر دور از هم باشیم.البته همه این ها فعلا تو فکر ماست.شاید اصلا نشه عملیش کنی.اما اگر عملی بشه شرایطمون اینجوری میشه...وبعدشم به قضیه بچه دار شدنمون فکر میکنم.اینکه دلم میخواد اگر قراره خداوند مارو صاحب بچه ای کنه حتما عزیز پیشم باشه.نه به لحاظ مراقبت جسمی. از لحاظ روحی احتیاج به عزیز دارم.اصلا وجود مرد در کنار زن باعث ارامش زن و در نتیجه جنین میشه.چند وقت پیش یه جا خوندم نوزاد وقتی تو شکم مادرشه هر وقت که مثلا پدرش داد بزنه عضلات شکم مادر منقبض میشه و بچه اون ترس و استرس رو دقیقا دریافت میکنه و مبهوت میمونه.وقتی هم که به دنیا میاد با داد های پدرش مبهوت و خیره میمونه.مثل زمان جنینی و این صدا رو میشناسه.
اما امید زیادی به خدا دارم.خودمون رو سپردم دستش.امیدوارم مارو به بهترین جاها بکشونه.شکوفه(خصوصی های یک زن ) گفته بود ارزوهاتون رو مکتوب بنویسید یه جایی تا براورده بشند.
زیاد اعتقادی به انرژی مثبت و اینا ندارم.یعنی من خودم به شخصه تو دنیا فقط یک نیرو و یک قدرت میشناسم که توانایی مافوق داره واونم خداست.اگر این انرژی مثبت و کائنات همون باشه که هیچ اگر نباشه اعتقادی بهشون ندارم.مینویسمشون تا سال بعد که اومدم خوندم ببینم کدوم براورده شده
1- از بین بردن بزرگترین خصوصیت منفی در وجودم که به هیچکس ازاری نمیرسونه بجز خودم .کسی ازش خبر نداره جز خودم.شاید عزیز هم خیلی کم متوجهش شده.اما از خدا خواستم و میخوام بهم کمک کنه از بین ببرم.زندگی بهتر وسالمتر وبا ارامش تر خواهد شد
2- رسیدن عزیز به ثبات شغلی و ارزوهاش وایده هاش(عزیز در کل مرد خلاق و ریسک پذیری هست )
3- داشتن یه نی نی اول صالح وسالم و دوم خوشگل.
دلم میخواد چشم هاش به عزیز بکشه.پوستش به امیر عباس پسر خواهرم بکشه (پوست پسر خواهر به فامیل های باباش رفته!!!).گونه هاش به خواهرم بکشه.دماغش به خاله عزیز بکشه.لب هاشم حالا به هرکی کشید.لب هممون از نوع معمولی هست...حالت صورتشم به عزیز یا به خواهرش بکشه.حالت چشماش به بابام هم رفت خوشگله.
دلم میخواد دوتا بچه داشته باشم اولیش پسر باشه.اسمشم انتخاب کردم.از چند سال پیش.بچه دومم هم دختر .اما هنوز اسمی که هم خوشگل باشه هم با معنی براش پیدا نکردم
4-ادم ها هر چقدر که عزیزانشون رو دوست داشته باشند بازم خودخواهند الان که رسیدم به اینجا یاد همه عزیزانم افتادم که ارزوهای خوب براشون دارم.
اگه به من بگند فقط میتونی یه ارزو بکنی واون یک ارزو حتما براورده میشه نمیدونم باید چی بگم.نمیدونم بزرگترین ارزوی عمرم چی هست.شما میدونید؟؟؟؟
یه خاطره دیگه از خوابگاه بگم وبرم.تولد امام محمد کاظم بود.حاج اقا میومد تو خوابگاه نماز جماعت میخوندیم.اون شب بعد نماز ولادت امام رو تبریک گفت وبعدش گفت البته شما ها که اسمتون کاظم نیست اما تو خوابگاه اقایون هر کی که اسمش کاظم باشه بهش یه کادو میدند.منم چادرمو گرفتم تو صورتم گفتم حاج اقا اسم من کاظمه.البته تو خونه صدام میکنند اقا کاظم!!!
هیچکس انتظار شوخی با حاج اقا رو دیگه نداشت.حج اقا وبچه ها زدند زیر خنده.تا یه مدت بچه های بسیجی صدام میزدند اقا کاظم
سلام
خانومی هنوز اون طبع شوخت رو داری خیلی خوب که داشته باشی همشه در همه لحظات زندگی ااینگونه بودن خیلی دلنشین
امیدورام به ارزو هات برسی و برایتون بهترین ها پیش بیاد امیدوارم که شوهرت هم توی کارش خیلی موفق بشه
ممنون عزیزم.4با خانواده و فامیل های عزیز هنوز زیاد صمیمی نیستم.با اونا شوخی نمیکنم اما خانواده خودم وعزیز چرا
تلفظش رو متوجه نشدم با فتحه و کسره میگیش



قالبتم مبارک چه خوکشل شد
مرسی عزیزم.با کسره هست.ermia
سلام
انشالله هر چی که به صلاحتونه براتون اتفاق بیفته آقا کاظم.
میگم آقا کاظم، لینکتون کردم با اجازه.
قالب جدیدت مبارکت باشه ولی عوضش کن خواهشا.چشام درد گرفت.همین
اقا من کدوم قالب رو بذارم.؟حالا عوض میکنم ببینم خوشتون میاد.الهی چشمای نازنینت
هه هه هه
عزیزم قالب جدیدت مبارکه خیلی قشنگه
قابل شما رو نداره بانووو.
نه آنه جون اصلا اینطور نیست حس نوشتن ندارم نمیدونم چرا اینقدر تنبل شدم دیدی که چند وقتیه آپ نکردم
یه چند وقت که هر کاری میکردم نمیتونستم برات نظر بذارم خدا رو شکر خوب شد
قالب وبلاگت رو هم عوض کن من دوسش ندارم باشه گلم
چششششم.عوضش میکنم.فقط من همین قالب های بلاگ اسکای رو دارم....راستی اسمه رو دیدی؟؟
وای باران شکوفه های بهاری












یک لحظه خودمو اونجا تصور کردم که صورتمو بالا گرفتم و شکوفه ها سرازیر شدن تو صورتم
خیلی سخته بخوای دور از عزیز باشی اونم یک سال من که میگم نمیتونی و محاله از طرفی هم به هیچ وجه نباید جلوی ایده ها و برنامه هاش رو بگیری ممکنه همین کاری که میخواد انجام بده بشه سکوی پرتاب شما و آینده بچه هاتونو تامین کنه
گفتی نی نی اوییییییییییییی جونم منم بد جور تو شک نی نی دار شدنم اما نمیشه خب
اسمشو چی انتخاب کردی؟کاکل زریتو میگم .خیلی دوست دارم بدونم
آقا کاظم
از این به بعد منم بهت میگم کاظم جون
چی بگم والا.میام تو وبت میگم