باورم نمیشه همش دو هفته دیگه مونده به عید.دو هفته دیگه مونده به رسیدن یک سال جدید.
این عید بهترین عید منه.بعد از عید سال پیش که عروسیم بود.
دوسش دارم این روزها رو هزاران هزار بار.واین احساساتمو مدیون عزیزم هستم که وجودش بهم شادی و گرمی وانرژی میده.هر چند فقط شبی یک ساعت.اما دل من گرمه .به بودنش.
دیروز بازوی عزیز رو نگاه می کردم.یه بازوی مردونه وقوی.وحس خوب اینکه این شخص مال من هست.اصلا اون حس تعلقه خیلی شیرینه. و وقتی بدونی اون هم دوست داره این حس شیرین تر و عمیق تر میشه.
برای سفره هفت سین یه چیزهایی انتخاب کردم اما هنوز نرسیدم بخرم.خیلی وقت کم میارم.خونه تکونی رو هم نکردم.البته زیاد کار ندارم و تو چند تا بعداز ظهر سر وتهش هم میاد.
دیروز با خواهر شوهر رفتیم بازار .اون یه شلوار و یه کفش گرفت.منم یه شلوار.از رنگ تیره خسته شده بودم.یه شلوار لی آبی خریدم.چند روز پیشم یه مانتوی دارچینی رنگ خریدم.یه پارچه مشکی جهارخونه دار با خط های سفید هم دادم بدوزند.امیدوارم عین مدلش رو دربیاره.گفته پنج شنبه بیا پرو کن.میخوام یه شلوار سفید و مانتوی سفید هم بخرم.
چند شب پیش خواهر شوهرم میگه مامانم دلش میخواست برای سالگرد ازدواجتون اونجا باشید.گفتم میایم اونجا و همونجا جشن میگیریم.گفت تو عید رو چکار میکنی .گفتم بستگی به شرکت داره ولی احتمالا تا 13 رو تعطیل کنه شرکت.گفت پس بمون تا 13 خونه ما.گفتم بستگی به شرکت عزیز داره.ولی فکر کنم هفته اول تعطیل کنه هفته دوم باید بره سرکار.گفت خوب تو بمون اونجا.داداشم خودش میاد.گفتم آخه کی براش غذا درست کنه.گفت طوری نیست مامانت اینا هستند.گفتم خوب تنهاست .گفت دامادتون و داداشت هستند.میره پیش اونا.برگشتم با خنده وشوخی بهش گفتم عزیزم چرا درک نمیکنی؟؟؟ دلش برام تنگ میشه.چقدر برات اسمون ریسمون چیدم بفهمی....سختشه تنهایی بیاد تو شهری که فقط من رو اونجا داره...خندید.
یه پیرمردی هست ظاهرا میگن سرطان داره و پول دکترشم نداره.جمعه خواهرم بهم گفت.تصمیم داشتم برم خونشون و اگر واقعیت داره حرف ها، براش پول جمع کنم.پریروز که از سرکار بر میگشتم به راننده سرویس گفتم سر کوچه پیرمرده نگه داشت.اما دیدم سرکوچشون چند تا از اشناها بودند.نرفتم.گفتم حالا لابد تو ذهنشون سوال میشه برای چی داره میره اونجا.برگشتم خونه ودیگه وقت نشد برم.دیروزم که با خواهرشوهر بازار بودیم.برای شام مامانم اینا دعوتمون کرده بودند.رفتیم اونجا.مامانم گفت اون پیرمرده میگن مرده..خیلی ناراحت شدم.داداشم میگه تازه راحت شد.تو این دنیا که هیچکس رو نداشت.
امروز که تو سرویس از سر کوچشون رد شدم.با خودم گفتم خداوند این پیرمرد مریض و تنها رو برای این فرستاده اینجا تا من و همه اون هایی که از زندگیش خبر داشتیم کمکی بهش بکنیم.در واقع خدا این بنده رو فرستاده بود برای ما.که به ما فرصت بندگی بده.فرصت کمک کردن به یک انسان دیگه.حیف که هیچکدوممون نفهمیدیم.
راننده سرویسمون همسایه یکم دورتره اون پیرمرده هست.امروز ازش پرسیدم اون پیرمرده که تو فلان خونه مستاجره مرده؟؟؟ گفت خبر ندارم.
عصری میرم.اگه باز دور وبر خونش اشنا نبینم.ببینم مرده یانه.
دیشب که از خونه مامانم میومدیم به عزیز گفتم از کوچه پیرمرده بره.در خونش بسته بود و صدایی هم از داخل نمیومد.اگر مرده چرا انقدر بی سروصدا.
خدایا کمکم کن
همه خریدات مبارکت باشه گلم انشالله با دلی شاد و تنی سالم بپوشیشون

فک کن اگه خواهر شوهرت که الان خونتونه مث خواهر شوهر من بود تا حالا قیمه قیمه ات کرده بود و گذاشته بودت سر کوچه
ممنون عزیزم.بنده خدا دختر ارومی هست
عزیزم آموزش شمع نذاشتم تو وبم
وسایلش 20 تومن اینا میشه
یه قالب پارافین می خاد
چند متر یا چند تا دونه نخ فتیله
رنگدانه شمع سازی
اسید استئارین
قالب هر مدلی که دوست داری.بری ببینی خودت چنتایی می پسندی حتما
با توجه به سایز قالبت پارافین ببر - یه قابلمه آب بزرگ بزار بجوشه-بعد یه قابلمه ای که استفاده نمی کنی یه مثلا قوطی رب و ذرت و اینا بردار توش این پارافین ها رو بریز و بزارش تو ظرفی که آب داره می جوشه تا کم کم مایع شه پارافین.بعد رنگدانه و 3-4 قاشق اسید استئارین بریز...رنگدانه رو اونقدری بریز که به رنگ مطلوبت دست پیدا کنی.شمع که میبنده 2-3 درجه رنگ روشنتر از اونی میشه که میبینی(با سیخ چوبی یا قاشق هم بزن)
بعد اینطرف هم یه سینی بزارو توش روزنامه بنداز -نخ فتیله رو از سوراخ قالب رد کن و بالای فتیله رو برای اینکه فیکس شه بپیچ دور مدادی چیزی(من واسه همه اینکارا سیخ چوبی استفاده می کنم)
می تونی اگر سوراخ قالب گشاده چسب بزنی که خرابکاری نشه
بعد مایع پارافین رو با احتیاط تو قالبت بریز و سابت بزار بمونه 4-5 ساعت.من شب درست می کنم صبح بر میدارم که مطمئن باشم سفت شده
خاستی برش گردونی هم قالب بو برگردون و یه تقه بهش بزن شمغ در میاد
اگر قالبت از این قالبهای کج و کوله بود که صاف رو زمین وانمیسه...یه مقدار شن یا خاک بریز تو یه سطل و فالب رو توی اون بزار تا ثابت بمونه
کمک دیگه ای ازم بر میاد بگو گلم
ممنونم عزیزم.خیلی خوب توضیح دادی
دارم مجموعه آن شرلی رو دوباره خوانی میکنم. هی یاد تو می افتم.
چه خاهر شوهر گیری!!من بودم میگفتم نمی تونه بدونه من...منم طاقت نمیارم(واای تازه یه هفته خونه قوم شوهر غریبی بکشی..)
خریداتون هم مبارک...ایشاله همیشه با اقای عزیز خوشبخت باشین
بنده خدا پیرمرده خیلی متاثر شدم
مامان منم جز یه خیریه اس.مسگه یه خانومه تازه 3 تا بچه 3 قلو دنیا اورده و ام اس داره.بنده خدا مرده از بچه ها نگهداری میکنه و درست حسابی نمیتونه سر کار بره...دیگه شیر خشک و پوشک بچه ها رو خیریه میده...انقده ناراحت شدم که نگو.براشون از همین دوستای همسر که اینجائن کمک جم کردم
انشاله که مادره خوب شه و پیرمزده شما هم مرود رحمت خدا قرار بگیره
خوشبحال مادرت.چه توفیقی بیشتر از این که جایی باشی که بندگان خدا کمک کنی
ایشالا خدا تو و عزیزتو برای هم حفظ کنه و همیشه این حس خوب رو داشته باشی
ممنون عزیزم