آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

خدایا لطفت رو از ما دریغ نکن

پنج شنبه  باکلی ذوق وشوق  از شرکت زدم بیرون.به راننده سرویس گفتم منو ببره خونه بابام.معمولا پنج شنبه ها ظهر  میرم خونه بابام.چون عزیز عصر میاد .این هفته قرار بود خواهر 1 با بچه هاش بیاند دیگه جمعمون جمع میشد.رفتم خونه دیدم فقط مامانم هست وخواهر 1.گفتن خواهر 2 بچشو برده بیمارستان .بهش گفتن باید بستری بشه.فکر کردم بخاطر زردی یا زود به دنیا امدنش هست.اما ظاهرا مریضیش جدی تر بوده.شوهر خواهر 2 با خواهر 1 رفتند بیمارستان.خواهرم خیلی تو بیمارستان بی تاب هست.تحمل جو اونجا رو نداره و افسرده میشه.گفته بود یکی بیاد پیش من وایسه.با وجودیکه بچه اش تو بخش مراقبت های ویژه هست وهیچ کس جز مادر نوزاد رو اونجا راه نمیدند اما باز هم خواسته بود یکی اونجا باشه تا دلگرمی بشه براش.من هم رفتم خونه اش ویه ذره آشپزخونه اش رو مرتب کردم وظرفها روشستم.بعدش رفتم خونه خودمون.عزیز هم اومد.براش چایی دم کردم وقرص اوردم.طفلکم سردرد داشت.یکم که استراحت کرد رفتیم خونه بابام.خواهر 3 گفت که بچه خواهر 2 عفونت خونی داره و خطرناک هم هست.گفتن یک تا دوهفته باید بستری بشه.هممون خیلی ناراحت شدیم.هرچی سنگه مال پاهای لنگه خواهر 2 هست.بچه هاشم بی تابی میکردند .نازنین زهرا دختر 3 ساله خواهرم میاد پیش ادم واروم میگه منو ببر پیش مامانم.از اون بچه هم بیشتر نگران بودم.دیروز عصر رفتیم بیمارستان.خواهرم رو دیدم بهش گفتم تو مادر 3 تا بچه ای قوی باش.محکم باش.خدارو شکر کن بعد یکی دو هفته بچه ات خوب میشه.گفتم به خودت سخت نگیر.وقتی دایم میگی چطور تحمل کنم چطور تحمل کنم سخت تر هم میگذره.دعا بخون.سعی کن با بقیه صحبت کنی تا سرگرم بشی.گفت با هیچکس حرفم نمیاد.حوصله هیچکسی رو هم ندارم.گفت همه این حرفها رو خودم هم به خودم میزنم اما بازم نمیتونم طاقت بیارم.من واقعا دیگه نمیدونستم باید چی بگم.ازش خداحافظی کردم واومدم.نازنین زهرا هم برای همه شده یک دغدغه.همش پریشانه وگیر میده وزودگریه میکنه.نگران بودیم که شب چطور بخوابونیمش.بعد شام عزیز رفت یه گوشه نشست .نازنین زهرا هم رفته بود پیشش نشسته بود وسرشو گذاشته بود روی بازوی عزیز ودستشم گرفته بود تو دستش وخوابیده بود.اصلا برامون جای تعجب داشت.چطور پیش عزیز خوابش برده.خواهر 1 میگفت تورو که دوست داره عزیز رو هم دوست داره.گفتم نه،عزیز خودش عاشق بچه هاست.بچه ها زود باهاش انس میگیرند. 

الان زنگ زدم به خواهرم گفت بچه رو برده سونوگرافی وگفته توی کلیه اش خون هم ریخته شده.گفته شاید بخاطر فشار موقع زایمان بوده..گفته مشخص نیست عمل بخواد یا نه اما باید فعلا بستری باشه.حال روحی خواهرم اصلا خوب نبود. 

لطفا دعاش کنید. 

خدای من،خدایی که بی اذن تو،برگی از درخت نمیفته 

خدایی که مصلحتت حتما در مریض بودن این بچه هست 

صبرشم بده وکمک کن زودتر این مریضی از بدن این بچه بره وبا خودش همه افسردگی های خواهرمم  با خودش ببره

نظرات 11 + ارسال نظر
یک ذهن پریشان چهارشنبه 16 بهمن 1392 ساعت 23:15

امیدوارم هر چه زودتر صحیح و سالم از بیمارستان مرخص بشه

ممنون بانو

دومانلی آدا سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 13:37 http://dumanliada.blogfa.com

الان یادم افتاد... دخترعموی منم اینجوری بود.. نگران نباشین خوب میشه

ممنون عزیزم

ارکیده سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 10:54 http://goleashkkk.blogfa.com/

سلام عزیزم
ممنونم که به من سر زدی و پست هام رو خوندی
این پستت رو خوندم و خیلی برای خواهرت ناراحت شدم
امیدوارم هر چه زودتر حال اون طفل معصوم خوب بشه

ممنون از دعای خیرت وخوش اومدی

عروس ابان دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 14:43 http://man-va-eshgham.blogfa.com

بهتر شد نینی نازتون؟خبری ازت نیست.ایشاله بی خبری خوش خبری باشه و مرخص شده باشن

زردیش بهتر شده.عفونتش تحت درمانه .برای کلیه اش هم دکترا گفتن ایشاله که با دارو رفع میشه.ممنونم از احوالپرسیت

دومانلی آدا دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 13:24 http://dumanliada.blogfa.com

آخی طفلک... نگران نباش ایشاا. هرچه زودتر با خبرهای خوب خواهرت و بچه ش برمیگردن خونه...توکل به خدا

انشاله.امید بخدا

گلشن دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 13:12

آنه جونم خودمم کلافه شدم امروز صبح بی بی چک گذاشتم منفی شد ولی هنوز پریود نشدم 17 روزه پریودم عقب افتاده میگم نکنه برم آز زود باشه شایدم اصلا حامله نباشم بعضی ها که میگن امکان داره بتای خون دیر بره بالا تو ادار مشخص نباشه حالا تو بگو چیکار کنم بلا تکلیفی خیلی بده

برو ازمایش.انقد با روان خودت بازی نکن.اطرافیان من که سر یک هفته رفتند وجواب گرفتند.به خودت بگو که امکان داره منفی باشه این ازمایش فقط جهت اطلاع از اوضاعه.که اگه منفی بود بهم نریزی

شکوفه یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 11:21 http://khosoosi.blog.ir/

ایشاله زود خوب میشه عزیزم نگران نباش

نمیشه برات نظر خصوصی بذارم رمزهارو چکار کنم

ممنونم بانو.حذفش کردم رمزتو

عروس آبان یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 09:47 http://man-va-eshgham.blogfa.com

الهی بمیرم بچه یه ذره ای این دردا رو چه جوری تحمل می کنه ایشاله زود زود خوب شه و خداوند به مامان نی نی هم توان و تحمل بده

ممنون عزیزم.ممنونم از دعای خیرت

ندا شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 19:34 http://www.fery73.blogfa.com

ایشاله حالش خوب میشه
من برات کامنت میذارم ولی فک کنم نمیاد نه؟؟رمز رو داری دوستم؟؟

نداجون دادی بهم.وبتم اومدم.برات کامنت هم گذاشتم.ممنونم دوستم از لطفت.هم بابت رمز هم بابت دعای خیرت

خانوم گل شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 18:07 http://rozhayezendegiman.blogsky.com

سلام آنه جون .چندروز نتونستم بیام نت الان پستاتو خوندم خدامیدونه چقد ناراحت شدم.ازته دل دعا میکنم بچه خواهرت خوب بشه و آرامش به خونشون برگرده.

ممنون خانوم گل.انشاله که صدبرابر این دعای خیرت به خودت بازگرده وزندگیت همیشه غرق ارامش باشه

گلشن شنبه 12 بهمن 1392 ساعت 17:25

انشالله خدا خودش بلا و مریضی رو از اون طفل معصوم دور کنه و سلامتی و طول عمر بهش بده و به مامانش ببخشه
الهی امین

ممنون عزیزم.انشاله که صربرابر دعای خیرت به خودت برگرده وهمیشه سالم وشاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد