آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

68- حرفهایم برای خودم


از الان خوشحالم بخاطر تعطیلی دو روز.فقط طفلک عزیزم، باید روز جمعه هم بره سرکار.شرایطی پیش اومده که بشدت تحت  فشار مالی هستیم و خواهیم بود . اینه که هردومون دنبال اضافه کاری و شغل دوم هستیم.میدونم که خدا از ثروت بی نهایت و تمام ناشدنیش به ما میبخشه و ما رو تنها نمیذاره.به این ایمان دارم.غیر از این بود با وضعیتی که قسط هامون از درامدمون بیشتره، و من دراین وضعیت بارداری بودم ارامشم بهم میریخت.


چند روز پیش که تو خیابون دنبال کارهام میرفتم با خودم گفتم وقتی حس خوب داشتن، حس سبک بودن، حس پرواز داشتن دست خود آدم هست، چرا من کاری نکنم که به منتها الیه این حس ها برسم.اولش خدا رو شکر کردم که مشکل بزرگی در زندگیم ندارم.خداروشکر کردم که نیمه اول بارداریم رو در ارامش کامل به سر بردم و حتی نسبت به قبل خیلی روحیه شادتر و امیدوار تری دارم.همه اینها بخاطر لطف خداست.


خوب من هنوزم میدونم اینها لطف خداست اما نمیدونم چی شد که به فاصله یک ساعت از این مراسم شکرگزاری که برای خدا اجرا کردم،سیل خبرهای نگران کننده به طرف ما هجوم اورد.(خداجونم بدت نیاد ولی انگار چشمت ارامش ما رو گرفته بوداا!!!!!.)اولاش این من بودم که به عزیز میگفتم نگران نباش.من مطمینم جور میشه. عزیز هم عصبی بود هم نگران و هم ناراحت.رفتم بوسش کردم بهش گفتم نمیدونم چه جوری ولی مطمینم جور میشه.واقعا هم جور شد.12ملیون ما تبدیل شده بود به 3 4 ملیون.گذشته از اون خونمون حداقل 2 سال دیرتر اماده میشد.این یعنی خوابیدن همه سرمایه زندگیت .و اینکه باید یکشبه 11 ملیون جور می کردیم تا حداقل اون 12 ملیون برگرده سرجاش..


.فرداش که با رئیس جلسه داشتیم قبل از اینکه برسیم به جلسه دائم زیر زبانم این ایه "رب الشرح لی صدری ،وحلل عقده من لسانی،یفقهوا قولی و یسرلی امری :بارالها به من سعه صدر بده وگره زبان مرا بگشا تا حرفم را بفهمند و کارها بر من اسان شود" رو برای خودم میخوندم.تنها چیزی که ارومم میکرد همین بود که خدا این ایه ها رو بشنوه وبیاد سراغم.وقتی رسیدیم تو جلسه ، رئیس اولش سوار خر خودش بود بعدا متوجه شدیم که همشهری و اشنای عزیز هست.این شد که کارها برای ما اسان شد...

خوب این مساله با وجود خوشحالی زیادش برای من، یه ناراحتی داره و اون اینه که اگه یه زوج دیگه مثل ما باشند که بجز خودشون روی کمک هیچ کس حساب نکرده باشند ویه همچین مشکلی هم براشون پیش اومده باشه، اونوقت اگر با رئیس اشنا نباشند چی به سر همه سرمایه زندگیشون میاد.کاش عدالت همه جا رعایت میشد.


به هرحال گره کار ما باز شد و من نمیدونم چرا (بجز چند ساعت که قرار بود با رئیس حرف بزنیم و تیر اخر بود)انقدر ریلکس بودم.منی که به هدر رفت حتی هزار تومن پولی که با زحمت به دست میاریم،فکر میکنم و با خودم میگم اشکال کار ما کجا بود که اینجوری شد، الان برای n ملیون اونم تو این وضعیت که زن ها روحیه نامتعادلی دارند ارام بودم.

چند روز بعدش یکم فکر وخیال اومد سراغم.همون حرفهای اشکال کار ما کجا بود.و اینکه الان که تو این شرایط هستیم چکار میتونیم بکنیم ونگرانی از اینکه از پس این همه قسط بر میایم یا نه.

امروز صبح که تو رختخواب بودم به خودم گفتم ایمان داری که خدا بی نهایت ثروتمند هست؟،ایمان داری که خدا بی نهایت بخشنده و دلسوز و مهربان هست،؟ پس چرا فکر میکنی تو رو تنها میزاره و کمکتون نمیاد.جور میشه.باید انقدر این حرفها رو برای خودم تکرار کنم و موشکافی کنم که کاملا ملکه قلبم و همه وجودم بشه


با  همه این بدهکاری ها میتونم کاری کنم که بعد از عید،پرداختی مرخصی زایمان بیشتر از اون چیزی که قانون تصویب کرده باشه اما بنظرم کار عادلانه ای نیست.حتی اگر قانون کار بدی کرده که حقوق مرخصی زایمان رو به دوسوم کاهش داده اما خوب اگر من بیام از لج دولت، کلاه سرش بذارم و حقوق اضافه از بیت المال بگیرم خیانت میشه به همه مردمی که از این بیت المال حق دارند.بهتره راه درست رو برم و برای کارهایی که از دست من کاری برنمیاد به خدا پناه ببرم.با وضعیت پیش اومده امکان داره تصمیم بگیرم بعد از چهل روزگی  ارمیای عزیزم، برگردم سرکاروصد البته با خودش..البته این فقط در حد یه راه حل توی ذهن من هست.تا اونموقع خیلی چیزها امکان داره عوض میشه


خوب اخبار اقتصادی که تموم شد بریم شبکه بازار!!دیروز رفتم یه مانتوی بارداری خریدم.یه جنس خیلی خوب به قیمت فقط 47 هزار تومان.من 75 تومان براش درنظر گرفته بودم و خوب این قیمت خیلی خوبی بود.به عزیز که گفتم بهم میگه نمیشه تو همیشه باردار باشی!!!!انگار مانتوهاش خیلی ارزونند.



وزنم هم خیلی خوب داره بالا میره.نمیدونید با دیدن عدد 57 58 و الان 59 روی صفحه ترازو چقد ذوق میکنم.اصلا من عاشق این عددها هستم.انقد که اونموقع ها دلم میخواست وزنم از 50 برسه به حدود 57.خدا نکنه بعد از زایمان و شیردهی دوباره برگردم به زیر 55...


خوب من  همیشه به زایمان طبیعی ته دلم بیشتر اعتماد داشتم.اگر قرار بود ضرری به کسی بزنه یا غیرممکن باشه خدا این روش رو خودش اصلاح میکرد.این روش بهترین روش برای زایمان بوده حتما.اگر پاره کردن شکم و سزارین بهتر بوده حتما خدا خودش از همون اول این روش رو بطور غریزی به ادم ها یاد می داد.خودش سیستم بدن انسان رو طوری تنظیم کرده که این روش  بهترین  باشه.

یه مقاله هم خوندم در مورد مقایسه دو روش زایمان،اصلا دیگه شک هم نکردم.و انشاله زایمان راحتی خواهم داشت.حدس میزنم راحت باشه چون من اهل یکجا نشستن نبودم هیچوقت.ویه جواریی بدنم ورزیده هست و خوب همین خیلی کمک میکنه..البته اگه با این عشق به چاق شدن وزیاد خوردنم ، کار دست خودم ندم...



اون روزها که اون مسایل مالی برای ما پیش ومده بود، یه شب با یکی از نزدیکانم حرف زدم.نمیدونم چرا من انقدر رو حرفهای این حساس بودم.حرفهایی زد که کاملا منو بهم ریخت.کلا اون ارامشه تبدیل شد به بازخواست کردن و کوبوندن خودم وعزیز.اون روز ها بیشتر از هر روز دیگه به خدا پناه میبردم که سریعتر ارامشم رو بهم برگردونه.حداقل بخاطر پسرم هم که شده باید سریع خودم رو اروم می کردم..واون روزها بیشتر از هر موقع دیگه ای برای همه ادم هایی که مشکل مالی دارند از ته دل دعا می کردم.برای همه اونهایی که ضرر مالی میبینند.حتی اونهایی که چشم دیدنشون رو نداشتم.تو اون شرایط ،بنظرم میومد انصاف نیست که هیچ ادمی رو بخوام تو اون شرایط استرس زا ببینم....میخوام بگم که شاید حکمت اون وضعیت برای ما این بوده که من هیچوقت بد کسی رو نخوام.خودم در شرایط نامطلوب باشم تا بتونم ادم های مشکل دار رو درک کنم.اینطوری قلبم مهربونتر میشه...امیدوارم این روند برای همیشه باشه و وقتی به جای خوب رسیدم نشم همون ادم قبلی که خودم از دستش بخدا شکایت میکنم....خدایا ببین من دارم حسودی میکنم.دست خودم نیست.شفام بده..










نظرات 9 + ارسال نظر
دنیا چهارشنبه 3 دی 1393 ساعت 13:35 http://donyae-shishei.blog.ir/

سلام بر بانوی گرامی.
دنیایی ساخته ایم برای شما با سلیقه ها
متن بگذارید و به ما سری بزنید
منتظرتون هستیم
دنیای شیشه ای[قلب]

الناز دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 15:37 http://http://doparandeye-eshgh.blogfa.com

سلام آنه جان. همه پستای ازدواجتو خوندم...واقعاً خیلی سختی کشیدین تا به هم رسیدین... خوشحالم که الان کنار همین و احساس خوشبختی میکنین.

سلام بانوی مهر.خیلی داغون شدم.5 6 کیلو وزن کم کردم..رنگ به صورت نداشتم.کلا خودمم متوجه میشدم که دارم از درون میپوسم ولی به لطف خدا تموم شد و می ارزید بنظرم.

سحر شنبه 29 آذر 1393 ساعت 23:18 http://Delkhoshim.blogfa.com

سلام میشه بیاین و تولد عشخمو تبریک بگین ممنون میشم[گل]

فکر کنم دیگه الان دیر باشه

شکوفه شنبه 29 آذر 1393 ساعت 10:31 http://khosoosi.blog.ir

دو تا از همکارام زایمان طبیعی کردن.. هیکلاشون خوبه، خودشونم میگن با زطبیعی زایمان میکنن اما به کسی توصیه نمیکنن.. میگه اون زیر، زیر ِ درد اونوقت منو فحش میدی!!! :))))

احتمالا درست باشه حرفشون.خواهر منم میگفت اگر میدونستم انقدر درد داره یه فکری به حالش میکردم

برای تو پنج‌شنبه 27 آذر 1393 ساعت 09:21 http://www.dearlover.blogfa.com

سلام
خوشحالم که باز هستی و می نویسی این چند پست اخیر رو یکجا خوندم
اسم قشنگی برای نی نی ات انتخاب کردی الهی که همیشه سلامت و شاد باشه

می دونی خدای بزرگ خیلی قادر و توانا است باید از ته دل ازش بخواهیم حتما بهمون میده امیدوارم که درهای رحمت و ثروت به روی تمام ایرانی ها باز بشه و تمام مردم

همیشه ناراحت این بودم که عمر مردم، زندگی که فقط یکبار به ما داده میشه، داره تو دست و پا زدن تو بی پولی و دو دو تا چهار تا کردن ها از بین میره.انشاله که همینطور بشه

گیل ناز پنج‌شنبه 20 آذر 1393 ساعت 20:14

قدت خوبه من قدم162

شاید منم 162 باشم.یادم نمیاد قدمو گرفتم 64 بود یا 62.قبلتر از اونها هم یادم نیست قدم چند بود.

مهفام پنج‌شنبه 20 آذر 1393 ساعت 15:16

خیلی خوبه که تو همه مشکلات به خدا توکل میکنی.همه چی درست میشه مراقب خودت و نی نی باش.

ممنون بانو.مشکل خاصی الان نیست شکر خدا و حل شد دیگه

گیل ناز چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 22:46

عزیزم قدت چنده?

164

ندا چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 22:38 http://fery73.blog.ir

عزیزم ایشاله مشکلت ب زودی حل میشه

ارمیا شد بالخره؟؟؟چ اسم قشنگی

انشاله.هنوزم 100درصد نیست اما بنظر میاد همین باشه.اسم دیگه ای که پیدا نکردیم.ممنون بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد