آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

66-بعد از مدت ها

سلام .حال شما خوبه.سلامتید.

از همتون ممنونم که جویای حالم بودید.تمام این مدت اینترنتمون قطع بود و تازه ی تازه وصل شده.

من خوبم و نی نی کوچولو و عزیز هم خوب هستند.سونوگرافی هم رفتم.نی نی نازم پسره.از چند سال قبل یه اسم مد نظرم بود و دوسش داشتم.عزیزم خیلی خوشش اومده بود.عزیز که میگه همین اسم رو بذاریم .ولی دلم میخواد بیشتر تحقیق کنم وبهترین و برزنده ترین اسم رو روی پسرکم بذاریم.مادرشوهرم دوست داره اسم های تک اسمی امام ها باشه.نظر خودم اینه که با معنی باشه و قشنگ.لزوما نباید مذهبی باشه.

اسمی که مد نظرم بود ارمیا(ERMIA)  به معنی بخشوده ای از طرف خدا و اسم حضرت علی در زبان عبری و اسم یه پیغمبر هست.از اسم ارسلان هم خوشم میاد.عزیز میگه ارمیا تنها اسمیه که به فامیل عجیب غریبشون میاد و میگه همین اسم رو بذاریم.اگه اسم خوب وبا معنی و غیر تکراری سراغ دارید ، از نظرات استقبال میشه.


اونروزی که رفتم سونوگرافی تا جواب بگیرم حس های خوبی تجربه کردم که تا الان تو وجودم حسشون نکرده بودم.دلم میخواست همون روز بنویسم همه چیز یادم هست ت اما نت نداشتم.

21 ابان رفتم سونوگرافی.دلم میخواست با عزیز برم اما عزیز نمیرسید.برای همین به دکتر گفتم اگر جنسیتش مشخص شده بهم نگید.دکترم با تعجب گفت بهت نگیم گفتم بله.لطفا برام بنویسید تو برگه و بذارید تو پاکت.انقد ذوق داشتم وقتی صدای گوپ گوپ قلبش رو میشنیدم .انگار که تو اسمونها پرواز می کردم.روز قبلش که برای اولین بار صدای قلبش رو میشنیدم از خوشحالی گریم گرفت.به ماما گفتم کاش همسرم هم اینجا بود.خیلی دلم  میخواست عزیز هم کنارم باشه اما خوب عزیز کار داشت.

جواب سونو رو که گرفتم انقد ذوق داشتم که همه داشتند منو نگاه می کردند.یکی ازم پرسید بچه اولته؟ گفتم اره.وقتی اومدم بیرون به عزیز زنگ زدم .گفتم پاکت تو دستمه .اگه دیر بیای خودم تنهایی بازش میکنم.فاصله ای که عزیز بیاد لحظهای خوبی بود برای خلوت با خودم و خدا...قبل از اینکه برم برای سونوگرافی، دستمو گذاشتم روی دلم  و به خدا گفتم خدایا به خودت سپردمش .هرچی که تو بخوای.وایت الکرسی رو براش خوندم و بعدش هم اسم الله رو زیر لبم زمزمه میکردم.

 بعد از گرفتن جواب که منتظر عزیز بودم هم برای همه اونایی که دلشون میخواد بچه داشته باشند دعا کردم.از خدا خواستم این حس های خوبی که اجازه داده من تجربه کنم، واین مزه خوشختی که به خواست خودش دارم مزه مزش میکنم به اونایی که دوست دارند هم بده.از صمیم قلب دعا می کردم و احساس می کردم خدا کنارمه و داره گوش میده.(گلشن بانوی عزیز،میدونم خدا به دل تو نزدیکتره تا به دل من. خیلی اونروز یادم بودی.امیدوارم هرچی از خدا بخوای بهت بده)..


بعد که عزیز رسید یه جا پارک کردیم .عزیز ازم پرسید بنظرت پسره یا دختر .گفتم بنظر من پسره .بنظر تو چی؟ گفت من نمیدونم.نمیتونم حدس بزنم.برگه رو باز کردیم و روی یه برگه دیگه نوشته بود :جنسیت= پسر


امروز که تو سرویس شرکت نشسته بودم.همینطور که دستهام رو به هم حلقه کرده بودم و روی پاهام بود.احساس کردم یه چیزی از رو شکمم داره به دستهام ضربه میزنه.تند تند بود ولی شدتش ضعیف بود.مثل اینکه داری نبض یکی رو میگیری.با خودم گفتم نبض که از رو شکم مشخص نمیشه .به همکارم جریان رو گفتم .گفت بچت داره تکون میخوره..اولین بارها همیشه شیرین ترین و بیادماندنی ترین میشن.اینم اولین باری که حرکت پسرکم رو احساس کردم...


از خدا میخوام به همه نور وبرکت و سلامتی هدیه بده و به من و خانواده ام هم همینطور

نظرات 7 + ارسال نظر
یک ذهن پریشان دوشنبه 10 آذر 1393 ساعت 09:05 http://www.1zehneparishan.blogsky.com

به به پس یه شازده پسر در راهه

انشاله.امیدوارم مثل شازده شما، با هوش وبا ادب بشه

زهرا یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 12:32 http://www.manamzahra.blogfa.com

سلام آنه جان . عزیزم حسابی ذوووق کردمو خوشحال شدم برات . خودمو گذاشتم جات واقعا حس عجیبی داره .. انشالله سلامت باشه ..

عکسای خونت رو دیدم زهرا.وقت کامنت نداشتم.مبل هات رو خیلی دوست دارم.اصلا من عاشق مبلای رنگی با کوسن های گل گلی هستم.ممنون بانو

سوری یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 01:59 http://www.jidman8989.blogsky.com

به به.،مباااااارکه
ارمیا خیلی قشنگه.چه حس خوبیه اینایی که میگی.من تجربه نکردم ولی از خوندنش لذت بردم.انشالله همیشه زندگیتون پر از حس های قشنگ باشه.تو این لحظات بری همه دعا کن.

سوری اصلا حسش با عروس شدن و نامزد داشتن و احساس تعلق به یکی دیگه فرق میکنه.نمیتونم بگم چه جوریه .یه حس جدیده .یکم مسئولیت تو این حسه هست و نگرانی از مسئولیته و باقیش همش خوبی هست

گیل ناز شنبه 8 آذر 1393 ساعت 21:37

آنه جان همش میومدم بت سر میزدم ومنتظر پستات بودم خدارو شکر که حال نی نی خوبه

ممنون از لطفت بانو.انشاله که به هر چی میخوای برسی

رز شنبه 8 آذر 1393 ساعت 16:50

سلام خوبی خوشحالم که دوباره مینویسی انه میدونستی استاد یهویی گفتن خبرهای خوب هستی هم خبر بارداریتو یهویی نوشته بودی هم جنسیت نینی رو بدون مقدمه گفتی پس خواهر زاده ی گلم پسره امیدوارم که به سلامت به دنیا بیاید و سراسر زندگی اش زیر سایه ی حق باشد

فکر کنم ادم ها خیلی شبیه وبلاگشان نیستند.من تو دنیای واقعی اینجوری بی مقدمه خبر ها رو نمیگم.نمونه اش مادرشوهرم بود که ازش اولش مزدگونی گرفتم و عزیز که همیشه بهش میگم یه خبر خوب دارم چی بهم میدی تا بگم.اما خوب اینجا احساس میکنم نه حوصله خواننده ها میکشه بگم بگم !!! راه بندازم نه حوصله خودم....ممنون از دعای خیرت

شقایق جمعه 7 آذر 1393 ساعت 20:38

سلام...سلامت باشی خانووم
چه کار قشنگی کردی

امیدوارم اثر بخش باشه

گلشن جمعه 7 آذر 1393 ساعت 14:58

فدای اون فندق پسمل ناز بشم من با اون دودول کوشلوش
الهی روزگار رو به خوبی و خوشی و سلامتی سپری کنی و پسر نازت رو به آغوش بکشی عزیزم
ممنونم که به یادم بودی و برام دعا کردی مهربونم

ممنونم از دعای خیرت گلشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد