آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

60

به تابستون دو سال پیش که نگاه میکنم میبینم زندگیم خیلی عوض شده.اونموقع ها در بدترین وضعیت روحی بودم.یه عذاب الیم...خداروشکر به خاطر همه چیزهایی که داده


این روزها زیاد به روزهای خوب اینده فکر میکنم.به اینکه بعد از به دنیا اومدن بچه و تموم شدن قسط های خونه، همه ایران رو بگردیم و یه سفر خارج از کشور هم بریم....

ما تو این مدت زیاد سفر رفتیم ولی جای متنوع نرفتیم.همین شهرهای اطراف رو رفتیم.میخواستیم با عزیز بریم مشهد و شمال که جور نشد.حالا انشاله بعدا میریم.


بعضی وقت ها فکر میکنم بعد از چهل روزگی کوچولومون، بیام سرکار تا زودتر رو غلتک بیفتیم.بعد یاد حرف دوستم میفتم که میگفت آنه انقدر خودتو اذیت نکن.استراحت کن.خوب من روحیم اینجوریه، بنظرم خونه نشین شدن خیلی سخته.بعد به خودم دلداری میدم با یه کوچولو اصلا وقت حموم رفتنم پیدا نمیکنی.


دیشب به عزیز میگم بنظرت چند تا بچه داشته باشیم.؟با توجه به سابقه بچه دوستی ارثیش با خودم میگم الان میگه 3 تا.بعد من کلی ناز میام نه و نمیخوام و از این قر وفرها.اولش به مسخره میگه 8تا.بهش میگم نه جدی ازت میپرسم.میگه بابا ما تو همین یه دونه اش هم موندیم!!!! میگم یعنی همین یکی باشه؟؟؟؟؟ میگه نه .حالا بذار ببینیم چی میشه... هیچی دیگه هرچی سین جینش کردم به جواب مطلوبم نرسیدم


امروز به عزیز اس دادم بهش میگم یاد اونروزای قبل از ازدواجمون میفتم و اینکه اونموقع ها اصلا باور نمیکردیم یه روزی بهم برسیم چه برسه به بچه داشتن و این حرفا.وقتا به اینا فکر میکنم لبخند پهنی میشینه رو لبام.عزیز در جواب گفت:ای جونم به این حس های قشنگت...

 دیشب طرفای صبح عزیز از جاش بلند شده بود که غذاش رو اماده کنه ببره.منم بیدار شدم.دستمو از زیر پتو در اوردم و گذاشتم گوشه بالشت عزیز.عزیز بعدش اومد خوابید و دستمو بوس کرد.عکس العملی نشون ندادم.اونموقع حسم این بود که عکس العمل نشون ندم.بعد دید که من ساکتم دوباره بوسم کرد و منتظر موند.منم دستام رو بردم لای موهاش و موهاش رو نوازش کردم.این کار رو خیلی دوست داره. بچم یه ادم لمسیه...



نظرات 3 + ارسال نظر
گیل ناز پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 13:35

اوخی چقدر باحالین شما دو تا

ندا پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 11:12 http://www.fery73.blogfa.com

عزیز راست میگه 8 تا نی نی بیار

چشم.دیگه چی.مخلفاتش چی باشه.سالاد ماست!!!!!

رز چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 21:04

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه وقتی از روزهای خوبت مینویسی خوشحال میشم دوست دارم دوباره نوشته ات را بخونم امیدوارم روزهای خوبت خوبتر و خوبتر بشه

سلام بانوو.ممنون .و باز هم ممنون بخاطر دعای خیرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد