آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

47

کم کم دارم تصمیم میگیرم که یا اسم خودمو عوض کنم یا همین اسممو تو گینتس ثبت کنم .الان شما با یه الهه سوتی ها دارید صحبت میکنید.

صبح مدیر شرکت اومد و چند ساعت بعدش با مهمونش رفت.نزدیکای 1 اشپز شرکت تک زد به گوشیم که برم ناهارمو ازش بگیرم(اونایی که روزه هستند ناهارشون رو میدند ببرند خونه). منم که امروز زیاد کار نداشتم و از طرفی بی سحری روزه گرفته بودم فقط دنبال این بودم که وقتم رو بگذرونم.گوشیها رو گرفتم دستم و رفتم پیش اشپز.حالا اشپزم از وضعیت خودش حرف میزد و درددل می کرد..اقا ما یه دوساعت پیش این خانوم بودیم.شد ساعت 3 .وضو گرفتم اومدم نماز بخونم.سجادمو که پهن کردم گفتم حالا که امروز کار خاصی ندارم میشه یکمم دراز بکشم.واس همین درم قفل کردم.برای اولین بار تو مدت زمانی که من اینجا کار میکنم.نماز خوندم و دراز کشیدم که بخوابم دیدم یکی در زد و دستگیره رو چرخوند که بیاد تو.اولش فکر کردم از مدیرا باید باشه.با طمانینه رفتم که در رو باز کنم.تو تمام مدت هم اون نفر،  دستگیره رو میچرخوند و تق تق در میزد.در رو که باز کردم خشکم زد.اگه گفتید کیو دیدم؟؟؟؟


اقای مهندس مدیر اصلی و رئیس شرکت.انقد هول شدم که نگو.اونم خیلی عصبانی شده بود .

خیلی ناراحت شدم.بعد از مدیر پرسیدم اقای مهندس کی اومد.گفت نزدیک 12.گفتم دنبال منم اومدند.گفت بله چند بار اومدند باهاتون کار داشتند .دیگه ببینید حال و روز من چی بود.خیلی ناراحت شدم.



اخر وقت که رفتم از مهندس خداحافظی کنم ازش معذرت خواهی کردم و بهش گفتم نمیدونستم شرکت هستید وگرنه در رو قفل نمی کردم.گفت طوری نیست اما قفل نکن دیگه.گفتم هیچوقت قفل نمیکردم اما....که کارگرها اومدند و من کش ندادم.میخواستم بگم اما اینسری حالم خوب نبود.حقیقتش میخواستم یه ذره دراز بکشم....

به نظرم یه کار هرچقد هم خلاف باشه اما اگر صادقانه گفته بشه و طرف هم بدونه که تو میتونستی دروغ بگی اما راستشو رو گفتی نه تنها خلاف بودنش به اون صورت به چشم نمیاد بلکه بیشتر به صداقتت اعتماد میکنه. 


معامله قبلیم با خدا خیلی خوب جواب داد و شکر خدا عزیز یه شغل خیلی بهتر از قبل تو یه شرکت جدید پیدا کرد.امروز به خدا گفتم خدایا کار ما از ثواب و رضای تو گذشته.ما فعلا در وضعیتی هستیم که انگار میتونیم با هم فقط معامله داشته باشیم.

به خدا چند روز قبل گفتم کمک کن یه خونه با شرایط ما برامون پیدا بشه منم دل یه بنده ات رو شاد میکنم.

دیشب اینکار رو کردیم.البته یادم به معامله هه نبود چون هنوز خونه ای پیدا نشده.

عزیز قبول نمی کرد میگفت برامون دردسر داره.کلی باهاش حرف زدم تا قبول کرد.بنظرم بیشترین اثر رو این جمله روش گذاشت.به من گفته بود اینکار رو نمیکنم و وقتی دیدم خیلی نگرانه دیگه اصرار نکردم.اما وقت خوابیدنم بهش گفتم امام علی میگه:بزرگترین لطفی که خدا به یه بنده اش میکنه اینه که گره کار یه بنده دیگه رو به دست اون باز کنه.

عزیز دیدم چک رو نوشت و داد بهم که بدم.

فقط یه نامردی کوچولو کردم.امروز به خدا گفتم دیدی ما دل یه بنده رو شاد کردم.بی زحمت دیشبیو رو بذار به حساب همون معامله.ما نقد کار میکنیم.بعدش گفتم ببخش .کار ما از ثواب مواب گذشته....

معامله رو من اسما میگم.چیزی فراتر از معامله هست.همون ایه ی"  کیست که به خدا وامی نیکو دهد تا خدا چندین برابر ان رو به او بازگرداند" هست...من فقط 20 هزار به یه بچه دادم .عزیز یه کار با حقوق خیلی بهتر پیدا کرد...

 

نظرات 10 + ارسال نظر
فرشته دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 10:12

سلام آنه جووون
بابا کجایی چرا نیستی اصلا؟
همش میام میبینم آپ نکردی

ممنون از اینهمه لطفتت بانو.همینجا ها هستم

بولوت یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 13:55 http://maryamak.blogfa.com

کجایی دختر؟

همینجا ها .زیر سایت

Arus Aban شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 12:45 http://man-va-eshgham.blogfa.com

خوبه ما زیاد برقمون قطع نمیشه شکر خدا جدیدن. خونمون رو عوض کردیم و خونه جدید خیلی بهتر از قبلیِ
کجایی؟درگیر پیداکردن خونه ای؟
نماز روزه هات هم قبول

جدییییییی!!! مبارک باشه.یه بار سنگین از رو دوشت برداشته شد....همسرت بهت اذن نوشتن نداده؟؟؟

برای تو دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 14:34 http://www.dearlover.blogfa.com

سلام
خوب منم به شاد کردن دل بندگاه خدا اعتقاد دارم همانطور که به ناراحت و رنجوندشون چون خود خدا می گه من از حق خودم می گذرم اما از حق بنده ام بر بنده ام نمی گذرم

انشاله که دل هیچ بنده ای از دست ما نشکنه

گلابتون بانو پنج‌شنبه 26 تیر 1393 ساعت 19:15

خوشحالم بابت شغل جدید همسرت. انشاالله همه زندگیتون پر ازخیر و برکت باشه.

ممنون عزیزم.

Arus Aban چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 18:10 http://man-va-eshgham.blogfa.com

بابا حرکت جدیدت اخرش بودا!
ایشالا یه خونه خوب پیدا کنین با قیمت مناسب
ایشالا همه چی بر وفق مراد باشه

خدا منو افریده که کلا سوتی بدم....
انشاله.
ممنون و همینطور شما.
عروس چکار میکنی؟خوش میگذره؟با گرما و روزه و قطعی برق اونجا چکار میکنید

گیل ناز چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 15:06

ایشالله که گره مشکلاتت هرچه زودتر واشه،عجب سوتی بود بد شانسی آوردی

انشاله.اره خیلی ضایع شدم

فرشته چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 14:49

وای خانومی چه ضدحالی خوردیا
چقد بدشانسی اوردی
دیگه هیچوقت دراز نکش خخ
چقد خوووووب خداروشکر که همسرت یه کار بهتر پیدا کرده
همش دعای اون بچه بوده ها آخی

باور کن من تو این دوسال اولین بارم بود خواستم در قفل کنم و دراز بکشم.همیشه کفه مرگمو روی همون میزم میذاشتم.حالا اینسرس که خواستم یه حالی به خوودم بدم اینجوری شد

فرشته چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 14:43

واقعن آنه جونم
خیلی ممنون
قابل شمارو نداره آخه من براشون کاورم دوختم فقط تو مراسما و وقتایی که مهمون میاد کاوراشونو برمیدارم خیلی هم راضیم

اره.واقعا واقعا.دیشب همسایمون به من میگفت رنگ مبل و فرش تو قشنگه (گرودیی و قهوه ای و این رنگا). من از ترس کثیف شدن رنگ روشن، این رنگا رو گرفتم.البته اینام خیلی قشنگند

الهام چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 09:12 http://tagged.blogsky.com/1393/03/04/post-123

سلام وبلاگتو دیدم خوب بود ولی چرا بازدیدش کمه؟ بیا تو این ثبت نام کن هم بازدید وبلاگتو ببر بالا هم تو گوگل شناخته شو. بیا تو وبلاگم یه لحظه
http://tagged.blogsky.com/1393/03/04/post-123/

تو هم فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد