آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

42

سلام.این چند روزه که نبودم همش مهمون داشتیم و داریم.قضیه همون حسنی به مکتب نمیرفت هر وقت میرفت جمعه میرفت شده...ماهم الان تو این ماه رمضونیه کلا مهمون داریم.

جمعه خواهر وبرادر عزیز اومدند و درگیر ناهار وشام اونا بودم.شنبه سرکار بودم که عزیز گفت فکر کنم عموم اینا هم دارند میاند.به خواهر عزیز زنگ زدم گفت نه نیومدند.بعد خواهرم زنگ زد گفت مگه مهموناتون اومدن گفتم نه!چطور؟ گفت اخه یه ماشین پلاک شیراز دم درتون هست.دوباره زنگ زدم به خواهرشوهر و اعتراف کرد که اومدند و گفت میخواستیم غافلگیرتون کنیم...ناهار که خودشون از خونه اورده بودند و خوردند.ساعت 4 رسیدم خونه دیدم چایی هم دم کردند و خوردند و ایضا میوه...باهاشون احوالپرسی  وروبوسی کردم و براشون شربت درست کردم .شام هم گفتن املت میخوریم (داشته باشید برای اولین باره میومدند خونه ما).ساعت 6 من و خواهرشوهر و زن عمو و دخترهاش رفتیم بازار.خیلی خوششون اومده بود.کلی بهشون خوش گذشت..زن عموی عزیز اخلاق شاد و خوبی داره و کل وقت به خنده و شوخی میگذره.یه اخلاقایی هم داره که حالا به ما چه!!!!!

شبم که زن عمو خودش املت درست کرد و خوردیم.دیروز من مرخصی گرفتم .براشون ناهار مرغ شکم پر درست کردم.به عزیز هم زنگ زدم که مرخصی بگیره بیاد ناهار رو همگی با هم بخوریم.عزیز و زن عموش از غذام خیلی خوششون اومده بود.زن عمو میگفت من ادم رکی هستم .غذات خیلی خوشمزه بود .یکی از دخترها هم حسابی خورد.دختر بدغذایی هم هست...همه ظرفها رو هم زن عمو شست و نذاشت من یه قاشق هم بشورم.همگی خوابیدیم تا حول و حوش 5.اصرار داشتند که برن سی وسه پل رو ببینند.رودخونه رو اب نداشت خیلی تو ذوقشون خورده بود.رفتیم روی پل .کنار سی وسه پل چند تا عکاس هستند .انصافا عکس های خوب و خوش قیمتی میگیرند.دونه ای 5 هزارتومن و کیفیتشم خوب هست...7 8 تا عکس هم انداختیم .من و عزیز دو تا تکی انداختیم.عزیز کلا از عکس گرفتن خوشش نمیاد.با اینکه زیاد با هم سفر رفتیم اما عکس دو نفره خیلی کم داریم.اولش که گفتم بریم یه عکس دو نفره بندازیم ان و من کرد .چند دقیقه بعد که عکاس اومد باز بهش گفتم ما هم بگیریم؟؟ که اومد کنار و جدا از بقیه عکس گرفتیم.

فقط این عکاس ها یه ایرادی که دارند اینه که چلک چلک عکس میگیرند بعد باید همشو چاپ کنی.دیروز ما همش دوتا عکس میخواستیم این همینطور برا خودش گرفت.اخر سر بهش گفتیم ما دوتا عکس از بین اینها میخوایم .گفت نهه!یا همشو چاپ کنید یا هیچکدوم.باید همون اول میگفتید دوتا میخواید؟ گفتم اقا شما هم نپرسیدید.معمولا عکاس ها چند تا عکس میگیرن بعد میگن انتخاب کن.خلاصه که عموی عزیز گفت ولش کن همشو چاپ میکنیم..حالا هر کی رفت حواسش باشه اینا سیاسیتشون این هست که نپرسن و بعدم بگن نگفتید ولی عکس های خوبی میگیرن.

بعدش رفتیم میدون امام (میدان نقش جهان) .برا من و عزیز که درشکه جذابیتی نداشت  اما بقیه سوار درشکه شدند .بعدشم رفتیم تو مغازه هاش و گز و پولکی خریدیم.

برگشتنی هم حاضری خوردیم.

امروز صبح هم از هم خداحافظی کردیم و  همزمان با من از خونه اومدند بیرون که برگردند شهرشون. الان که دارم اینا رو تایپ میکنم خواهرم زنگ زد گفت ماشینشون جلوی در خونتون .اس دادم به خواهر شوهر و گفت مدارک ماشین رو جا گذاشته بودیم و برگشتیم.

برادر شوهر همچنان خونمونه و احتمالا بخاطر کارش ماهها بمونه.

قبل از زنگ زدن خواهرم، به عزیز اس دادم بهش گفتم وقتی مهمون میاد و جلوشون راحت نیستیم، دلم برات خیلی تنگ میشه.1ساعت مرخصی بگیر و بیا با هم ناهار بخوریم.بهش گفتم که دلم برای بوسیدنش تنگ شده .زنگ زد.من دیوونه هم گریم گرفته بود.دلم براش تنگ شده بود.اما عزیز نفهمید که گریه کردم .قوربون صدقم رفت و گفت که مدیرشون نیست و باید جای اون هم حواسش به کارها باشه و نمیتونه بیاد.گفتم 20 دقیقه

گفت تا بخوام بیام شرکت شما و برگردم شده 1 ساعت...گفت شب با هم میریم بیرون پیتزا میخوریم (غذای مورد علاقه من)

اما خوب اونموقع خبر نداشت که مهمون ها برگشتند.

کمرم خیلی درد میکنه.برای سحری عزیز بیدارم کرد.به عمرم انقدر خوب از خواب بیدار نشدم.من کنار عزیز نخوابیدیم بودم.از خستگی بیهوش بودم دیدم یکی داره دستشو میکشه رو دستم.دستمو میگیره تو دستاش.جشمامو که باز کردم دیدم عزیز بالاسرمه و بهم گفت وقت سحر شده.بیدار شو.

اصرار داشت که روزه نگیرم.منم سرمو گذاشتم رو بالشت که چند دقیقه بعدش بیدارشم اما بعد اذان بیدار شدم .

یعنی امروزم روزه نیستم و انشاله از فردا روزه میگیرم...


یه مدتی هست کارهامون گره خورده.احساس میکنم روزیمون مثل قبل برکت نداره.تصمیم دارم یه پولی بذارم کنار  بعدا بدمش به چند تا بچه که میدونم وضع مالی خوبی ندارند.

به خدا میگم این یه معامله هست خدا.از همون اول دارم صادقانه بهت میگم.من میخوام این کار رو بکنم که تو برکت روزی ما رو بیشتر کنی.نه ثوابی میخوام نه منتی میذارم که من بنده خوبتم.صرفا یه معامله هست و به مهربانی تو ایمان دارم.مطمینم که خدا برکتش رو میده

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 11:01 http://www.manamzahra.blogfa.com

عزیزم چرخ خیاطیمو 460 تومن خریدم.. قابلی نداره

مرسی عزیزم.میخواستم قیمت بیاد دستم.اینجا هم حدود 500 بود

گیل ناز سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 00:53

نماز روزت قبول به سلامتی اصفهانی هستید پس

بله با اجازتون

زهرا دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 19:58 http://www.manamzahra.blogfa.com

خسته نباشی. خوبه به بهونه مهمونا شما هم یه گردشی رفتید حالا رفتن یا موندن دوباره؟؟

مرسی بانو.بله خوش گذشت.برادرشوهر مونده وفکر کنم چند ماهی هم بمونه

آرزو دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 17:44 http://mehrab-eshq.blogsky.com

سلامم خوشحال میشم بم سر بزنی اگه دوست داشتی لینک کنیم همو

سر میزنم بهت بانو

ارکیده دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 14:52

سلام عزیزم خسته مهمانداری نباشی
من خیلی سختمه که وقتی خودم خونه نباشم مهمان تو خونم باشه واقعا سخته
حالا باز خوبه خودشون کمک میکردن
با خواهرت همساه اید؟ خوب راپورتشون رو میداده هااا

اره خواهرم طبقه پایینه ما طبقه بالاییم.اره حال میکنم از این راپورت دادن هاش.خانواده همسرم ادم های راحتی هستند.برعکی فامیل ما.منم از راحتیشون خوشم میاد.ادم خودشم زیاد به زحمت نمیفته و مهمونداری سختش نمیشه

عاطفه دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 14:38 http://ruzneveshteatti.blogfa.com/http://

آنه
سلام
نماز روزه هات قبول دوستم
یه سوال بارداری؟

سلام عزیزم.نماز روزه تو هم قبول.نخیر بانو.فعلا که نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد