آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

32

دیروز وسایل کلاس خیاطی رو زدم زیر بغل و داشتم میرفتم کلاس که زنگ زدن گفتن کلاس تشکیل نمیشه.منم خوشحال خوشحال رفتم خونه و یه نیم ساعتی خوابیدم.بعدشم حاضر شدم که برم دکتر برای معاینه دندون هام.بعد از یه عمری موهامو با کلپیس جمع کردم و شال سرم کردم.چون معمولا همیشه بعد از شرکت میرم تو خیابون که اونم همیشه مقنعه سرمه..لباس خوشگلامم پوشیدم و رفتم دکتر.یک ساعتی کارم طول کشید .بعدش یه سر رفتم خونه خواهرم .بهم گفت دستمو بریدم مرغ ما رو تو بپز.یه کوهی از لباس هم داشتم که باید میشستم.تا مرغ اب پز بشه لباس ها رو شستم و بعدش مرغو سرخ کردم .وسط هاشم برای اومدن عزیز طالبی قا چ می کردم و خرما تو بشقاب میذاشتم و....در اخر هم رفتم حموم.نزدیک به 3 ساعت سرپا بودم اما زیاد خسته نبودم.عزیزم رسیده بود .رفت خونه بابام کار داشت تو این فاصله موهامو شونه کردم و نماز خوندم و یه تشت از لباس ها که مونده بود رو پهن کردم.عزیز که اومد گفت بیا بریم بیرون دور بزنیم.سریع لباس عوض کردم .دیدم عزیز حوصله نداره وایسه یه غازی برداشتم به عنوان شام که تو ماشین بخورم.دیگه با عزیز رفتیم تو خیابونا  دور دور.عزیز صدای ضبط ماشین رو بلند کرده بود .خیلی خوش گذشت.بعضی جاهاش رو باهاشون میخوندم. 

 

در کل شب خوبی بود.ما یه اتاق داریم خیلی خیلی کوچیکه.چیزی در حد 2در2.توش کمد لباس و ظرف و ظروف اضافه و کامپیوتر و سنتور و اینا هست.بعد پنجره این اتاق رو که باز میکنی انقدر باد خنک و خوبی میاد احساس میکنی تو طبیعت زیر خنکای یه درخت خوابیدی.دیشب عزیز گفت جامون رو بندازیم تو این اتاق.نصف شب شدت باد تند شد.پاشدم پتو کشیدم رو عزیزو باز خوابیدم.در کل امروز حس سبکی و خوبی دارم.شاید بخاطر جای خوب دیشب باشه یا جلوانداختن کارهام. 

لحظه هاتان غرق شادی باد 

نظرات 4 + ارسال نظر
گلابتون بانو سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 23:29 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

چه روز دلنشینی!
انشاالله همیشه شاد باشی.

ممنون عزیزم.گلابتون بانو،من هر روز میام وب شما اما نمیتونم نظر بذارم.ارسال نمیشه

آوا سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 14:08

سلام عزیزم.
خوندمت.خوشحالم که حس خوبی داری....آدما گاهی وقتا اینجوری میشن و چقدر لذت بخشه اون حس خوب که یهویی میاد سراغ آدم..
مرسی از راهنماییت عزیزم.اما خوب من اینجوری کارارو دوس ندارم اصلا.ینی ترجیح میدم درآمد نداشته باشم تا اینجوری کارا...
دوس دارم درسمو بخونم....اگه هم خواستم کار کنم یه کار مرتبط با درسی که خوندم باشه...
نمیدونم والا شاید اینجور حرف زدن درست نیس.شاید دیدتو نسبت به من منفی کنه اما خودت جای من بودی سبزی پاک میکردی دختر؟خنده دار نیس؟

ممنون بانو.یه پیشنهاد بود برای انتخاب بین بد و بدتر.ضمن اینکه نه کار عار هست و نه کار توی خونه فقط سبزی پاک کردن هست.فقط یه مثال بود

گیل ناز سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 12:52

خوشبحالت همش تومهمونی هستی و خوش میگذرونی

انشاله یه روزی میرسه که تو هم همش میری خوشگذرونی.برای هر کسی اوج خوشی های زندگیش یه دوره ای هست.انشاله اوج خوشی های تو هم زودمیرسه و هرگز هم نمیره

گلشن دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 16:11 http://henasem.blogfa.com

خسته نباشی گلم لحظه های تو نیز غرق شادی و لذت

ممنون عزیزم.تو هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد