آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

29-امان از دست اضغاث احلام

دیشب خواب دیدم خواهر 2 با یه عده در افتاده.بعد من و خواهر 3 هم رفتیم کمکش.همه هم انگار مجرد بودیم.تو اخرین پناهگاهمون یه عده  بهمون حمله کردند.یه مدت به روش مدرسه شائولین باهاشون مبارزه کردیم و هر کدوم رو یه طرف پرت کردیم.اخرش دیدیم طرف مقابل اسلحه دارند.بعد ما هم نمیخواستیم اسیبی به کسی بزنیم با اسلحه.من گفتم میرم باهاشون حرف میزنم و بهشون میگم که شما حتما کشته میشید اگر بجنگید و چون ما دلمون نمیخواد به شما اسیب بزنیم بدون جنگ از اینجا فرار کنید.اونا هم داشتن میرفتند.یکی از اونها هم بابام بود.بعد نفر اخرشون یه پیرمرد بود که با یه دمپایی اومده بود جنگ.!!!دمپاییش رو از تو پاش پرت کرد سمت ما و پابرهنه فرار کرد.بهش گفتم چرا پابرهنه میری، بیا کفشتو بپوش.گفت نه اینم مال شما. 

بعد که قائله ختم شد تازه فهمیدیم خواهر2 تو کار قاچاق اسلحه بوده و با همدستاش تصمیم دارند فرار کنندبه  المان و با پول هنگفتی که الان دستشونه زندگی کنند.منم اولش ذوق کردم.گفتم اخ جون منم میرم.اما بعدش به خودم گفتم این پول از راه قاچاق بوده.تصمیم گرفتم بمونم ایران.وداشتم به این فکر می کردم که اگر بمونم حتما پام گیر هست تو این ماجرا.خلاصه بعد از موفقیت تو درگیری،!!!همگی رفتیم خونه بابا و منتظر بودیم که خواهر 2 بره و قائله ختم بشه.بعد همش میترسیدیم نیروهای دولتی بهمون حمله کنند.یکبار یکی گفت دارند میاند.من دویدم مثل گربه از دیوار صاف بالا رفتم.وسطاش نمیتونستم برم.برگشتم ببینم خواهرم تو چه وضعیه ،دیدم ریلکس نشسته سرجاش و کل قضیه سرکاری بوده.. 

 

-دیشب فیلم مدرسه شائولین رو با عزیز میدیدم که طرف مقابلشون با اسلحه باهاشون وارد جنگ میشدند 

 

** اقا یا خانومی که به اسم نادم پیغام میذارن،من نمیتونم پیغام رو ببینم.لطفا تو کامنت ها پیغامتون رو بذارید واگر مایل نبودید تاییدش نمیکنم

نظرات 2 + ارسال نظر
ح جیمی دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت 02:08

چ دقیق یادتون میمونه :)
ما که از خواب یه کلیت باقی میمونه اونم به زور

بعضی خوابها یادم میمونه.معمولا هم خواب نمیبینم

سوری یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 20:52 http://www.jidman8989.blogsky.com

وااای آنه....عجب خوابهایی میبینی دختر

برا خواهر 2 تعریف کردم.انقد خنده اش میگرفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد