آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

21

پیرو شخصیت پردازی قوی من و عزیز، دیشب که چند تا قسمت دیگه از سریال فرار از زندان رو دیدیم، یه چاقو گذاشتم زیر گلوی عزیز و بهش گفتم:هی رفیق آشغالا رو ببر بذار سر کوچه!!! 

 

عزیزم زورش از من بیشتره، هیچی دیگه اینسری عزیز شده بود تیباگ و چاقوهه رفت زیر گلوی من . 

بشدت با ادمهایی که چاقو یا اسلحه میذارند زیر گلوشون همذات پنداری می کردم .خیلی ترسناکه. 

 

اشغالا رو باهم گذاشتیم سر کوچه، سطل اشغال رو گذاشته بودیم جلوی در که هر وقت رفتیم بالا با خودمون ببریمش.رفتیم خونه خواهرم..موقع برگشتن از خونه خواهرم به عزیز گفتم هر کی دیرتررسید خونه،سطل اشغال رو باید اون بشوره.عزیز نامرد شرط رو برد. 

 

امروز غروب با عزیز میریم تو زمین بابام اینا.کویریه برا خودش.چادر میزنیم و فردا هم اونجا هستیم. 

 

در پناه حق استوار باشید

نظرات 4 + ارسال نظر
سوری سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 21:34 http://www.jidman8989.blogsky.com

میگم زیاد تو نقش فرو نرو...کار دست خودت میدیا....
خوش باشید همیشه

هی رفیق!چند دلار میدی تا بذارم زنده از اینجا بری!!!!!!!!!!!

فرشته سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 13:13 http://hamnafasam6704.blogfa.com

بابا خفن ترسیدم اززت
خوش بگذره بهتون خانومی

ممنون بانوی من

یک ذهن پریشان دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 19:04

خوش بگذره

ممنون عزیزم.اما ما نرفتیم.بقول ترک ها انقدر که داش گلدی قوش گلدی کردن نشد بریم

گیل ناز دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 12:39

ایشالله حسابی خوش بگذره..

ممنون سرکار خانوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد