آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

عزیز امشب میاد

عزیزم امروز بعد از ظهر راه میفته و شب میرسه.پنج شنبه چون دیر از سر کار اومد نشد بره و جمعه ساعت 9 صبح حرکت کرد.انگار یه بعد از ظهر و یه شب به نفع من.پنج شنبه شب که خوابیدیم عزیز گفت گوشیمو میذارم رو زنگ که 4 صبح بیدار بشم.مغز منم انگار کوک شده بود.ساعت 20دقیقه به 4 بیدار شدم.عزیز رو صداش کردم.عزیز گفت دیشب دیر خوابیدم ساعت 5 میرم.ببخش که بهت نگفتم وبیدار شدی.خلاصه من دیگه خوابم نبرد.همش فکر میکردم عزیز بره چقد دلم تنگ میشه و گریه میکردم.عزیز هم خواب وبیدار بود.دستشو گذاشت زیر سرم و دست کشید رو صورتم که دید صورتم خیسه.بهش گفتم عزیز خیلی سختمه این چند روز.گفتم میدونم لوسم اما یکساله همیشه با هم بودیم هرجا رفتیم باهم رفتیم الان این چند روزه خیلی دلم برات تنگ میشه.بوسم کرد گفت نه لوس نیستی.منم دلم تنگ میشه... 

صبح عزیز منو برد خونه مامانم و خودش از اونجا رفت.موقع رفتنش هم بجای یه کاسه آب یه تشت رو پر آب کردم و پشت سرش ریختم. 

این چند روز انقدر دور وبر خودمو شلوغ کردم که یه ذره وقت لازم دارم برای استراحت.دیشب مامان عزیز زنگ زد گفت دیگه پسرمون رو بهت نمیدیم.بهش گفتم نه توروخدا بهم بدینش.بعدش گفت دیشب که برای عزیز جا انداختم خوابش نمیبرد.بهش گفتم چرا خوابت نمیبره.گفت انه که نیست خوابم نمیبره.... 

 

بعضی وقت ها واقعا خسته میشم از زیادی کارها.نمیدونم بدنم  ضعیفه یا هرکسی باشه خسته میشه.مثلا هفته پیش که قرار بود مهمون بیاد دو روز قبلش یه سری خرید داشتم که میدونستم عزیز نمیرسه و خودم رفتم .وقتی اومدم خونه فشارم افتاده بود.حال نداشتم.بحدی تو ماشین حالم بد بود که ارزو میکردم الان خونه بودم تا بتونم دراز بکشم.دیروزم که از سرکار رفتم خونه یه مرغ پاک کردم و بسته بندی کردم گذاشتم تو فریزر.بعدش رفتم مرغای خواهرم و مامانمو بهشون دادم بعدشم رفتم بازار مانتو بخرم.وقتی برگشتم انقدر که خسته شده بودم چشم هام قرمز شده بود.خواهرم شاممو آورد .خوردمو خوابیدم تا صبح.صبح که بیدار شدم بازهم احساس کوفتگی میکردم.امروزهم که خواهر شوهر میاد کلی کار دارم.باید شام درست کنم.خرید کنم که وقتی اومد یخچال پر باشه.یه ذره خونه رو تمیز کنم و خودمم حموم کنم و سرویس بهداشتیا رو هم بشورم.از 4.5 بعد از ظهر تا حدود 8 شب وقت دارم.احتمالا 8 9 میرسند.فکر کنم امشبم از اون شبهاییه که از خستگی هلاک میشم

نظرات 3 + ارسال نظر
عروس آبان دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 15:48 http://man-va-eshgham.blogfa.com

من از اونجایی که به طور متوسط تازگیا هفته ای 2 بار مهمون دارم!!همیشه سرویس بهداشتیا رو روزانه می شورم و کارارو در طول روز خورد خورد انجام میدم مثل گردگیری اینا...وگرنه ادم خسته میشه یه دفه یه حجم کاری انجام بده و تازه غذا هم بپزه!!
البته اینجوری هم پیش اومده برام دیگه شبش مثل سنگ افتادم خابیدم

سرویس بهداشتی خونه ما معمولا تمیزه.اخه با شبی چند ساعت زندگی کردن تو خونه مگه چقدر کثیف میشه.اینسری با جوهرنمک شستم زیاد فرقی نکرد اما خوب دوست داشتم خیلی تمیز باشه.البته چون حموم و دستشویی ما یکی هست اون قفسه هاس حموم شستن میخواست.

سایدا یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 18:19

وای خداروشکر آنه جون دیگه عزیزت داره میاد چیزی نمونده کارا هم تموم میشه ایشالا گلم
منم مثل تو بعضی وقتا چند روز احساس خستگی میکنم همش ماله کار زیاده عزیزم

ممنون سایدا جون.یکی از همکارام گفت بدنت ضعیفه.منم به هوای حرف اون فکر کردم شاید واقعا ضعیفه.راستی سایدا یعنی چی؟

خانوم گل یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 13:45 http://rozhayezendegiman.blogsky.com

چشمت روشن آنه جون.چیزی تا شب نمونده و چه شبی شود امشب
وای که چقدر دیداره بعد از چند روز دوری میچسبههههه

خانوم گل چیزی که الان ذهنمو مشغول کرده این حجم از کاره که باید تا اومدنشون انجام بدم.مخصوصا که خواهر شوهر بار اولشه میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد