آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

4اسفند سال 1391

میخواستم برای این تاریخ تو همون پست قبل مطلب بنویسم اما دیدم این تاریخ انقدر برام شیرین هست که دوست دارم یه پست جداگونه براش بنویسم.4اسفند 91 یه روز جمعه بود و روز بله برون من وعزیز..فامیلای عزیز اومدند خونمون.برای تعیین مهریه .خیلی استرس داشتم.خانواده من میگفتند کمتر از 1500تا سکه نمیندازیم عزیزم میگفت خانواده من بیشتر از 114 قبول نمیکنند.فامیلای ما این مدلی مهریه رو تعیین میکردند و فامیل های اونا اون مدلی وطبیعتا هر کسی دوست داشت طبق رسم و رسومات خودش عمل کنه.خداروشکر بدون بحثی با 700تا سر وته قضیه هم اومد .و شوهر خواهر 1 اورد که من امضا کنم.رفته بودم ارایشگاه ولباس نامزدی پوشیده بودم و فامیل هامون هم دعوت بودند اما اعتراف میکنم انقدر که ذوق و هیجان داشتم اصلا شبیه عروس رفتار نکردم و همش اینور اونور میرفتم.فقط وقتی دیدم عزیز میاد تو که حلقه نامزدی رو دستم کنه چادرمو سر کردم وسنگین نشستم سر جام.... 

 

برای همسر عزیزم: درسته که از سالها قبل تر روح ما با هم گره خورده بود و این جشن ها فقط برای اطلاع مردم بود اما میخوام بگم این یکسال از زندگیم که تو توش حضور پررنگ داشتی یک طرف کفه ارزش گذاری هست.بقیه 26سال و خورده ای  هم یک طرف دیگه.ازت ممنونم بخاطر همه خوبی هات  ومردونگی هات و گذشت هات و امیدوارم در کنار هم بتونیم هر روز پخته تر و با تجربه تر بشیم.

نظرات 14 + ارسال نظر
عزیز چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 16:44

خیلی دیر اومدم خیلی منو ببخش عشقم میدونم چقد دوستم داری امیدوارم بدونی که من چقدر عاشقت هستم .

اما بالاخره اومدی.دلم میخواست احساسمو نسبت به این روز بدونی اما نه زبانی و حضوری.دلم میخواست یه جا بنویسم و بعد تو ،وقتی که من نیستم و خودت تنهایی بخونیش

شکوفه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 16:04 http://khosoosi.blog.ir/

بله برون ما هم اسفند بود

شکلکت خیلی با حاله.سالگرد بله برون شما هم مبارک..

یک ذهن پریشان چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 00:28

ایشاللا سالیان طولانی در کنار همدیگه با خوشی زندگی کنین .

خیلی ممنونم

ندا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 17:25

سالگرد ازدواجتون مبارک

ممنون عزیزم

زهرا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 10:52 http://www.manamzahra.blogfa.com

اولین سالگرد نامزدیتون مبارک عزیزم. انشالله در کنار هم خوش باشید همیشه

ممنون عزیزم

دومانلی آدا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 10:36 http://dumanliada.blogfa.com

آنه جان خدا هردوتون رو برای هم دیگه حفظ کنه

ممنون عزیزم.

آوا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 08:00

سلام دوست خوب و عزیزم..
آخی چه خاطره ی جالبی بود..من که عروسی و بله برون و این حرفا نداشتم.اما اون روزا فکر میکنم برای همه خاطره انگیز باشه.

مرسی که اومدی گلم.من اون کتابه رو دارم و خوندمش.
در مورد حرفاتم موافقم.من هنوزم فکر میکنم راه خودم درسته.اما یکمی هم از موضعم کوتاه اومدم..حالا مینویسم تو پستم...
امیدوارم روز خوبی داشته باشی.

امیدوارم یه روزی به ارامش دائمی و نه مقطعی ،برسی

سایدا دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 13:51

آنه همیشه میخونمت گلم ولی یهو میبینی سرم خیلی شلوغ میشه شرمنده نظر نمی زارم اتفاقا از اینجا با گلشن آشنا شدم الانم دارم خاطرات آشنایی اونارو میخونم

خوشحال میشم از حضورت .

عاطفه دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 13:14 http://ruzneveshteatti.blogfa.com/

آنشرلی این آدرس جدیدمه

خانوم گل دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 12:20 http://rozhayezendegiman.blogsky.com

سلام انه جون.امیدوارم هرروز خوشبخت تر از دیروز باشین دوستم.بووووس

ممنون خانوم گل.بوس بوس

یلدا دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 11:59 http://www.del069.blogfa.com

سلام اسم من یلداس یه وبلاگ ذرست کردم برای عشقم محمد که 11اسفندتولدشه 111تاوبلاگ تبریک بگن میشه توهم بیای توجشنمون من کل وبلاگ هارومیگردم تاآدم های خاص تبریک بگن.میشه تبریک بگی همین الان تولدش 11 اسفنده من امسال نمیتوم بهش کادوی مادی بدم اما معنویشو که میتونم .اگه بیای تبریک بگی شادمیشم با یه متن زیبااااااااااااااااااااااااا

باشه میام

سایدا یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 18:34

وای چقد خوبه این حس و اینهمه خوشبختی ایشالا که همیشه خوش و خرم کنار هم باشید و عشقتون پایدار

ممنون سایدا جون.سایدا تو کجایی دختر.من تورو از اونموقع ها که خاطرات اشنایی مینوشتم میشناختم یهو غیب شدی.

عروس آبان یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 15:34 http://man-va-eshgham.blogfa.com

خیلی خیلی مبارکه عزیزم...انشاله همیشه خوشبخت و سرزنده باشین
دوست داشتم پستت رو.شبیه عروسا نبودی

شاید بهتر بود یه ذره یه جا بند بودم اما من انقدر شوق و ذوق داشتم که برای اونایی که میخواستن برقصن دنبال دستمال و سی دی و اینا بودم .اینا بهانه بود من از شوق نمیتونستم بشینم.باید هیجانم رو تخلیه میکردم

پارسدخت یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 12:54 http://marzbanname.blogsky.com

سلام
چقدر پستت حس خوبی بهم داد مرسی از این پست
برات ارزوی خوشبختی میکنم :)

خوشحالم از این حس خوبت...ممنون بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد