آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

خدایا ازت ممنونم

دیروز و امروز خوب و بد زندگی هر دو با هم قاطی شده بود.سر کارم مشکلی پیش اومده بود وخسارتی به شرکت وارد شد  که صاحب شرکت فکر میکرد مقصر من هستم .منم واقعا نمیدونستم کجای کار اشتباه کردم. دیشب بهم زنگ زد و گفت چرا این مشکل پیش اومده بعدشم با عصبانیت گوشی رو قطع کرد.دیشب مبل ها رو عزیز اورد یه گلیم فرش خوشگلم خریده بود.خیلی خونمون خوشگل شده.هر دو مون بهم گفتیم که باید سعی کنیم از این به بعد مرتب تر باشیم.عزیز میگفت باید سعی کنیم هیچ چیز اضافه ای رو دم دست نذاریم.... 

امروز که مهندس اومد کارها رو بردم تحویلش دادم.بهش گفتم شما فکر می کنید من بخاطر مشکل دیروز مقصرم؟؟ براش توضیح دادم که اینجوری شد و این حرفها دیروز گفته شد.اخرش گفت پیش میاد اما معلوم بود که هنوزم ناراحت بود.بهش گفتم من واقعا نمیدونم کجای این قضیه مقصرم.گفتم من نمیگم اشتباه نمیکنم اما تمام تلاشم رو میکنم که کم اشتباه کنم.گفت تو تازه کار نیستی که بخوای اشتباه کنی.الان دو ساله اینجایی.باید اشتباه به حداقل برسه...یه ذره سبکتر شدم.احساس سبکی باعث شد بیام و اینجا بنویسم. وبگم خدایا من میدونم که کنار همه نعمت های خوب وبدی که به من دادی یه ذره توانایی هم تو حرف زدن بهم دادی که حداقل بتونم از خودم دفاع کنم و با منطق بفهمونم که مشکل از من نبوده..خدایا ازت خیلی ممنونم.تو خیلی چیزها بهم دادی.بزرگترینش خودتی وبعدش سلامتی وداشتن عزیز....ازت ممنونم

 

 

پنج شنبه عزیز زودتر اومد وبا هم رفتیم پیش یه خیاط تا من پارچه رو بدم برام مانتو بدوزه.خیلی دوست دارم زودتر بیاد تا ببینم چه شکلی میشه.پارچش چهارخونه مشکی وسفیده.سفیدش خیلی کمه.مدلشم از اینا که تو پهلو یه پاپیون بسته میشه و دکمه نداره... 

بعدشم با عزیز رفتیم بیرون شام خوردیم.خیلی وقت بود هوس پیتزا کرده بودم.رفتیم بیرون خوردیم.یکیم واسه خواهرزاده ام گرفتیم و اومدیم.مامان عزیز هم تو راه زنگ زد.گفت همه طبیعت شهرشون سبز سبز شده.قرار بود خواهرشوهرم قبل عید بیاد خونه ما وعید با هم بریم.مادرشوهرم گفت اینجا انقد خوشگله که نمیتونه دل بکنه بیاد...دلم میخواد زودتر بریم اونجا.دلم براشون تنگ شده.حتی برای خیابونای شهر.یه کتاب از یکی گرفتم در مورد کاشت انواع سبزه های فانتزی...خیلی دردسر داره.نمیدونم خوشگل بشه یا نه...عید خونه مادرشوهرم هستیم.دلم میخواد سبزه عیدشون رو من بکارم.خداکنه خوب بشه.البته انقدر دردسر داره که نمیدونم حوصلم بگیره درست کنم یا نه.شایدم فقط یه کوزه کاشتم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
ساحل چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 18:05 http://sehrojadoo3.blogfa.com

سلام ساحلم با لینک کردن موافقی امیدوارم دوستای خوبی باشیم برا هم

یک ذهن پریشان چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 00:24

به به خریداتون مبارک باشه .

مرسی بانو

العبد یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 10:17 http://mylovelymom.mihanblog.com/

http://zolmenan.blogsky.com/
http://mylovelymom.mihanblog.com/سلام وبتون عالیه موفق باشید

ممنون.وبتون باز نمیشه برای من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد