آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

عشقولانه

دیشب  موقع خواب عزیز گفت وقتی پیشم نیستی خیلی دلم برات تنگ میشه.میگم ما که از موقعی که از سرکار میایم همش باهمیم.میگه نه همون یه ذره وقتم که میری پایین کار داری یا میری خونه بابات(شاید کلا نیم ساعت نشه). 

بهش گفتم که منم دلم براش تنگ میشه.وهمیشه سعی میکنم با هم باشیم طوریکه مادرم وخواهرهام میگن همش با عزیزت هستی.اینجاها نمیایی 

 

صبح که اومدم سر کار دلم براش تنگ شده بود(جنبه ندارم) بهش اس دادم: کاش امروز زودتر شب بیاد تا دوباره تورو ببینم

نظرات 7 + ارسال نظر
آلاچیق پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 10:45 http://alachighedoosti.ir

سلام آنشرلی مهربان با موهای زیتونی مایل به قهوه ای
وقتتون بخیر و خوشی
بنده وبلاگتون رو الان در بلاگ های آپ شده دیدم و یک نگاه اجمالی انداختم و خوشم اومد ... ازتون دعوت می کنم تشریف بیارید تا در انجمن تازه تاسیس آلاچیق عضو بشید و با دوستان جدید آشنا بشید همینطور از مطالب و نوشته ها تجربیاتتون استفاده کنیم ...
منتظر حضورتون هستیم . نشانی انجمن رو قرار می دم لطف کنید و سر بزنید ...
یادتون نره ها [گل]

فرزانه چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 21:48

ایشاله کلی خوش بگذره بهتون!!

ممنون فدات

گلشن یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 14:28

چیکار کنم آنه جون ؟نمیتونم صبر کنم تا چند ماه دیگه الان که تو ماه سوم اقدامم و هیچچچچچچچچچچچچ خبری نیست
همیشه طول این سه سال اینقدر میترسیدم و مواظب بودم همش فکر میکردم بار اول و میگیره ولی اصلا اینطور نیست نمیدونم شاید هم مشکلی داشته باشیم

استرس به خودت راه نده عزیزم.تو که دختر با خدایی هستی بسپرش به خدا.خدا هر وقت که صلاحت باشه بهت بچه میده.از این به بعد اون فکرهای قبل رو بذار کن وبه خودت بگو تا یک سال که طبیعیه وجای هیچ نگرانی نیست ایشاله که هر چی خیره برات پیش بیاد

گلشن یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 12:44

نه 64
دیگه من خیلی پیرم ننه جون آفتاب لب بومم

نه عزیزم منم همون 64 نچسب هستم .منتها چون با 65ای ها رفتم مدرسه ونزدیکای 65 دنیا اومدم خودمو تو گروه اونا میدونم حس بهتری هم بهم دست میده.اونجوری حس میکنم الکی یه سال بزرگ شدم.گلشن مواظب باش بچت نیمه دومی نشه

گلشن یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 11:43

آنه جون منم همینطورم عزیز گاهی میشینم فکر میکنم که ای داد بی داد چقدر زود دیر شد
دانشگاه کدوم شهر بودی گلم؟
بیام اصفهوووون میام میبینمت چه بخوای چه نخوای

قدمت روی جفت چشم هام عزیزم.خیلی خیلی زیاد دلم میخواد ببینمت مخصوصا که الان فهمیدم همسنیم.آخه من یه عرق خاصی به همسن هام دارم.65 ای هستی؟ من همدان درس خوندم.

گلشن یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 10:51

ای ناقلااااااااااا پس هم سنیم میگم محاله دختر 17 ساله اینقدر پخته باشه خخخخخخخخخخخخ ای شیطون داشت ...نمیدونی این چند روز چقدر حرص خوردم از دست ÷در مادرت که چرا گذاشتن اینقدر زود ازدواج کنی
خخخخخخخخخخ خاک عالم نگو دختره مارو سر کار گذاشته

آخ که چه کیفی داد این سرکاری..مردم از گردن گلفتی!!! گلشن حواست بود که گفتم حداقلش باید 10سال اضافه کنی.حداقللللل.تازه میشه سن قبلیم.الان 8روزه وارد این سن جدیدم شدم اما هنوز از گفتنشم واهمه دارم

گلشن شنبه 7 دی 1392 ساعت 23:31

میگم آنه جون توی نظزات ÷ست قبل نوشتی 17 سالت شده وای عزیزم اصلا باورم نمیشه ماشالله نسبت به سنت خیلی پخته ای و این نشون دهنده کامل بودنته و باعث میشه تو زندگیت موفق باشی گلم
چند سالت بود با همسر آشنا شدی؟یعنی هنوز درست تموم نشده بود؟آخه یادمه گفتی سر کار میرفتی

وای انقدر از من تعریف کردی الان اب شدم از خجالت.شوخی بود. انقد که با سن جدیدم مشکل دارم حداقلش 10 سال باید بهش اضافه کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد