آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

جمعه شیرین ما

سلاااام 

خوبید. 

اندر احوالات این چند روز باید بگم که به لطف خدا بد نیستیم وخوبیم. 

پنجشنبه تا ساعت 2 2.5 با عزیز بیدار بودیم.جز معدود شبهایی بود که بیدار میموندیم.گفتیم حالا فردا جمعه هست میخوابیم تا لنگ ظهر اما من نسناس همون اول صبحی بیدار شدم.انقد تو جام وول خوردم . با صدای زنگ گوشی ،عزیزم از خواب بیدار شد.شوهر خواهرم بود ویه چیزی رو میخواست.من رفتم پایین ودادم بهشون وبعدش اومدم بالا که مثلا فقط شلوار عزیزو ببرم پایین بشورم.عزیز گفت بیا گردنمو مالش بده بعد گفت انگشتمم مالش بده بعد گفت فقط یه چند دقیقه پاتو بذار کف پام وبعد برو دنبال کارت.بعدش گفت سرم وگوشمم مالش بده وبعد برو.اقا این مالش دادن ما یک ساعت برامون آب خورد.عزیز خیلی خوشش میاد یکی مالشش بده.منم خوشحال میشم که مالشش بدم. 

عزیز از چند روز قبل میگفت برای جمعه سمبوسه درست کنیم ببریم شهربازی.خودش رفت وسایلشو گرفت وبا هم میکس کرد ولای نون مرتب کرد  وبعدش نوبت من شد که سرخش کنم.نزدیکای 2 با خواهرهام رفتیم پارک .بعدشم بازار وبعدشم حرم.عزیزم رفت ماشینشو به یکی نشون بده که بفروشه.از پارک که اومدیم عزیز ومن شروع کردیم به درست کردن کمپوت ومربا.10کیلو سیب رو دوتایی با هم پوست کندیم وخورد کردیم.ساعت 9:45 تازه مربا رو گذاشتم که بپزه.خودمون اومدیم جلوی تلویزیون خوابمون برده بود. حس کردم یکی دستشو میکشید روی صورتم.چشمامو باز کردم دیدم عزیزه.میخواست بیدارم کنه که برم سرجام بخوابم.بهم گفت ترسوندیم.خیلی وقت بود صدات میکردم بیدار نمیشدی.از شدت خستگی روبه موت بودم. 

رفتیم بالا خونه خودمون.رختخوابها رو آوردم تو پذیرایی که همونجا بخوابیم.عزیز دراز کشید ومنم زیارت عاشوارم رو خوندم .بعدشم از چشمهای عزیز بوسیدم وخوابیدم.از شدت خستگی وکوفتگی خوابم نمیبرد. 

الانم زنگ زدم به بانک برای استعلام حساب ضامن ها.عزیز رو قبول کردند که ضامن من بشه. 

عزیز هر وقت میخواد اذیتم کنه بهم میگه ضامنت نمیشما. 

همسر عزیزم تورو خیلی دوست دارم. 

میدونی تو همه  زندگی من هستی. 

روزهایی که زودتر از سرکار میای خونه انقدر خوشحال میشم که انگار دنیا رو به من دادند.البته که دنیا رو دادند.چون تو دنیای منی. 

میدانی بهترین لذت برای من ناز کردن برای تو وناز کشیدن تو هست.نمیدونی چقدر ناز کشیدن هات رو دوست دارم.بوسه های اروم وبی صدات رو دوست دارم. 

خدایا عزیز رو برای من حفظ کن.همه جا مواظبش باش.کمکش باش. 

             

                     امن یجیب المضطر اذا دعا ویکشف السو 

نظرات 3 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 25 آبان 1392 ساعت 14:28 http://www.fery73.blogfa.com

تو گوگل بنویس دسبند دوستی یا دسبند بافت میاد!!تو زیباشو داره نمیدونم چرا پیداش نکردی!!

ممنون عزیزم.لطف کردی

گلابتون بانو یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 10:43 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

چه زن و شوهر خانه دار و مهربونی!

ممنون بانو ولی با اون پتوهای زیبایی که برای دختر تون بافتی ما با یه مربا درست کردن به گرد پاتم نمیرسیم

گلشن شنبه 18 آبان 1392 ساعت 22:20

خدا تو و عزیزت رو برای هم ایشالله نگه داره سالم و سلامت ...این انجام کارای دونفره چقدر حال میده،هرچی فکر کردم نفهمیدم خونتون چحوری مگه کجا مربا درست کرده بودی؟آخه گفتی بریم خونه خودمون بخوابیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد