آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

شبی در تیمارستان (بیمارستان روانی)

اول از همه ارزو میکنم پای هیچکسی به اونجا باز نشه 

هفته قبل یک شب رفتم بیمارستان روانی 

عجب ادم هایی دیدم اونجا 

چی شده که اینطوری شدند 

بیشترشون شاد بودند این خوب بود حالا یا به ضرب قرص یا هر چیز دیگه 

دلم بیشتر برای دختری سوخت که خودش از وضعش ناراحت بود 

دختری 30 ساله خودش میگفت مشکلش فقط ازدواج هست.اینکه قراربوده پسر عمش بگیرتش اما نگرفته 

صبح که از خواب پا شدم دیدم داره گریه میکنه همش هم تو سالن راه می رفت از اینور به اونور بهش گفتم چرا داری گریه میکنی گفت دارم به این فکر می کنم که چرا زندگی من به اینجا کشید  

دلم کباب شد  

خدای من خوشحال بودم  از اینکه حداقل خودش نمیفهمه که زندگی نرمالی نداره اما انگار  میفهمید 

اکثر اونایی که اونجا بودند فکر می کردند خودشون زندگی خوبی داشتند و خانوادشون بیخود اونا رو به اینجا اوردند 

 

اما اون دختر انگار یه وقتهایی میفهمید زندگی خوبی نداره  

و این دردناکه  

درد وقتی درده که بفهمی درده  

اگه نفهمی اصلا درد نیست  

اصلا باشه  وقتی قراره که نفهمی 

 

وقت رفتن دلم میخواست دختره  رو بغل کنم دستمو بذارم رو دوشش بهش بگم نگران نباش داداشت میاد دنبالت .از اینجا میری تو 

اما اینکار رو نکردم  

نمیدونم چرا نکردم  

نمیدونم چرا احساساتمو تو خودم نگه داشتم  

یکمم من از کل محیط بیمارستان حالم بهم میخوره 

حتی از لباسای خودمم حالم به هم میخوره چه برسه به لباسای بیمارستان ومریض نمیتونستم زیاد جلو برم 

اونجا که بودم یه لحظه تکیه دادم به دیوار ایستگاه پرستاری 

نگاهم که افتاد به مریضای سالن  با خودم گفتم چرا من از موقعی که اینجام دعا نکردم که اینا زود خوب بشن 

 

به خدا گفتم خدایا میدونی چرا تا الان دعایی نکردم حس میکنم امیدی ندارم دعا کنم که چی بشه 

تا بحال دیده کسی دنیایی که هیچ مریض توش نباشه هیچ دل شکسته ای توش نباشه 

واس این دلم به دعا نرفته که انگار دلم حس کرده بی فایده هست 

باید توی دنیا مریض باشه باید مریض روانی باشه حالا چه فرقی میکنه طرف این باشه یا اون 

این واونی که من هیچکدوم رو نمشناسم 

تازه فهمیدم چقدر خودخواهم 

به خودم گفتم انه چه راحت برچسب مریض بودن رو به این مریضا میچسبونی  

کدامین حکم رو دیدی که فکر کردی تو باید همیشه سالم بگردی وبعد بگی قانون دنیا انگار اینه باید مریض باشه دنیای بدون مریض نیست 

چرا اگر قراره تو دنیا مریض باشه تو یکی از اون مریض ها نباشی تا یه مریض دیگه از این چرخه بیاد بیرون 

اینجوری قانون دنیا هم بهم نمیخوره 

همه اینا رو گفتم وگفتم وگفتم  

رسیدم به یه نور ته دلم 

یه چیزی هست که اگه باشه دنیا در ارامشه وشاید مریضی هم نباشه  

واون امام زمان هست 

اونی که همه دنیا همه ادیان اعتقاد دارن مصلح زمان هست 

یهو مثل دختر بچه ها ذوق زده گفتم خدایا پس امام زمان رو بفرست  

بذار دنیا در ارامش باشه 

تاوان زندگی من نوعی که بخاطر بی لیاقتی قدرتمداران جهان داره تباه میشه کی باید پس بده 

ایا این حق هر ادمی نیست توی دنیا با خوشی زندگی کنه  

خدایا اگه اقتصاد انقدر فلجه که یه جوون بیکاره پول نداره 

یا درامدش کافی نیست وکل عمرش تو یک قرون دوزار سپری میشه  کی این عمر رو بهش بر میگردونه

اینکه خوبه بیشتر وقتها که زندگی مردم عراق سوریه فلسطین وافغانسان وبقیه جنگ زده ها رو میبینم بخدا میگم خدایا چه کسی مسیوله هدر دادن زندگی ادمهایی هست که اونجا زندگی میکنند خدایا چه کسی میتونه این زندگی هدر رفته رو بهش بر گردونه  مگر نه که تو یکبار به ادم فرصت زندگی تو این دنیا میدی

خدایا روزهای عمر من رو روزهایی قراربده که همه ازاد ازادند همه بی درد بی دردند تو رودخونه نمی بینی نهنگ ها خودکشی کردند 

الهی به امید تو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد