آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
آن شرلی با موهای زیتونی

آن شرلی با موهای زیتونی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

مادرشوهر

اخر این هفته به شرط ردیف شدن مرخصی هامون میریم خونه مادرشوهر..از مسافرت ماه رمضون خوشم نمیاد.بخاطر قضا شدن روزه هام.اما هرکار کردم نتونستم همسری رو راضی کنم عید فطر بریم.دلش بشدت برای پدر ومادرش وبرادرش تنگ شده.برای همشون تنگ شده حتما اینها رو به زبون میاره..تصمیم دارم براشون شربت البالویی که خودم درست کردم ببرم...دیشب خواهر شوهرم پیام داده اگه سری بعد اومدی اینجا ودیدم حامله نیستی من میدونم وتو....

این خانواده بشدت بچه دوستن.یعنی دست منه بچه دوست رو از پشت بستن..سری پیش که خونه دایی همسرم رفته بودیم بعد از بغل کردن چرخشی امیرعلی کوچولو توسط همه مهمانها نوبت به من رسید.وقتی بغلش کردم وبوسیدمش دیدم مادرشوهرم داره با حسرت نگام میکنه .انگار من صدساله ازدواج کردم ودکترها هم ناامیدن از بارداری من..بعد برگشت بهم گفت بذار یه بچه گیرت بیاد..خیلی دلم براش سوخت..معلوم بود از ته دلش میخواد نوه داشته باشه.مثل اینکه یه ارزو باشه..هرسری که بهم میگن بهشون میگم وقت ندارم بچه داری بکنم.بذارید یه مدت بگذره یکم جا بیفتیم بعدا که خیالم از بابت مسایل مالی راحتتر شد بچه دار میشیم.اما با تهدیدهای دیشب خواهرشوهر گویا هیچکدام از حرفهای من یادشون نمونده...

به همسرم میگم خودت به خانوادت بگو که ما بچه نمیخوایم.هرسری به من میگن ومنم هرسری گفتم نه.فکر میکنم بیشتر از این به خواستشون نه بگم ناراحت بشن.بهتره خودت مجابشون کنی

و اما مادرشوهرم

مادرشوهرم رو اندازه مادرم دوست دارم.انقدر که اون به فکر من هست حاضرم قسم بخورم مادرم بفکرم نیست.

در این که مادرشوهرم زن نازنینی هست هیچ شکی نیست

اما به جرات میتونم بگم پایه این رابطه خوب رو من بودم که به وجود آوردم

من به این نتیجه رسیدم که بیشتر عروس ومادرشوهرهایی که باهم اختلاف دارند اختلافشون در دوران عقد ونامزدی وتا قبل از جشن عروسی شکل میگیره.از همونموقع از هم دلچرک میشن..

من هم از کوتاهی هایی که در حقم میشد ناراحت میشدم.اما میدونستم اونها عمدا اینکارو نمیکنن.توانشون دیدشون در همین حد هست.اگر کاری رو برای من انجام ندادن از روی غرض ورزی نبوده.از توانشون خارج بوده یا به صرافتش نیفتادند

حتی یادمه روزی که برای خرید عقد میخواستیم بریم تو ماشین همسرم گریم گرفت.از اینکه چرا هیچکدون از خانواده اونها نیومدند.خوب البته بخاطر یه سری مسایل دیگه، هم میشد حق بهشون بدی وهم نه

حتی توی عروسیم کوتاهی هایی در حق من شد ومن حرفی نزدم که خواهرهام صداشون دراومد

دلیل های زیادی داشتم بخاطر همسرم بخاطر اینکه میدونستم کارهاشون عمدی نیست.چه دشمنی با من باید داشته باشن ادمهایی که تا 1سال قبلش اصلا منو ندیده بودند وبعد از اون هم فقط 1بار دیدند.

توی عروسیم اولش خیلی ناراحت بودم اما تصمیم گرفتم به روی خودم نیارم

بخاطر اینکه اونشب شب عروسی من بود ونمیخواستم ازش خاطره اخم وتخم داشته باشم والانم ازکارم خیلی راضیم

دوم اینکه فامیل همسرم اولین بار بود منو میدیدند و اولین برخورد اساسی ترین نقطه شکل گیری شخصیت من در نظر اونها بود.دلم نمیخواست توی فامیل همسرم از من به عنوان یه عروس طلبکار یه عروس تحویل نگیر یاد کنند .بعدش لابد زنها پچ پچ کنند که چرا عروس ناراحته

بعد از عروسی وحتی تا الان هم هیچوقت حرفی حتی غیرمستقیم به مادرشوهرم اینها نگفتم


چیزی که در جامعه جا افتاده اینه که مادرشوهر وعروس رابطه خوبی نمیتونن داشته باشن وهردوطرف با این زمینه ذهنی با همدیگه در تعامل هستند 


.من از همون اول به خودم گفته بودم من برای اینکه یه رابطه خوب با خانواده همسرم بسازم باید برادریمو ثابت کنم بهشون.

والان شکرخدا به جایی رسیدیم که مادرشوهرم بهم میگه کاش اون دوتا پسرم هم یه عروس مثل تو به تورشون بخوره

بهم میگه تو زبون فامیلمون رو کوتاه کردی وجلوی فامیلمون سربلندمون کردی..

والبته از خوبی این زن هرچی بگم کم گفتم.

یادمه پدرشوهرم اوایل زیاد بامن حرف نمیزد فقط در حد سلام وتمام

من اصلا به حساب عمدی بودن نذاشتم والبته عمدی هم نبود.کلا کم حرفه وبا غریبه ها کمترم حرف میزنه

بار دوم بعد ازعروسی که رفتیم خونشون ما که رسیدیم پدرشوهرم اومد تو اتاق خواب ما .من بلند شدم وبوسیدمش .وبعد از اون میاد کنارم میشینه باهام بیشتر حرف میزنه.بعضی وقتها ظهر ها که میخوام بخوابم مادرشوهرم میاد کنار من بالشتشو میذاره

البته من حرف زیادی با اونها ندارم که بزنم.اصلا هم فاز با اونها نیستم.برای درددل کردن هم خیلی زوده و هم اینکه فکر نکنم من یه وقتی از زندگی خودم برای یه فامیل درددل کنم.فقط میمونه از حال واحوالات فامیل پرسیدن واتفاقهای جالبی که تا بحال دیدم وشنیدم 

من الان دیگه به  اون کوتاهی های قبل از ازدواجم اصلا اهمیت نمیدم.

تنها چیزی که الان توی ذهن من پررنگ هست پروانه وار چرخیدن مادرشوهرم دور من هست

ایشاله که همه مردم در ارامش باشند 


نظرات 2 + ارسال نظر
ارکیده دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت 22:39

خدا رو شکر عزیزم
اما چیزی که توی حرف های تو واضح هست اینه که اونا هیچ کاری رو به عمد انجام ندادن
در صورتی که کارهایی که در حق من کردند همه به عمد بود
یکسری بی عابرویی ها که اصلا دلم نمیخوات راجع بهش حرفی بزنم
و علنا میگفت که به عمد میکنه تا من رو بسوزونه
شاید شماها دلتون بخوات فکر کنید من منفی بافم اما هر کس هر طور دوست داره میتونه فکر کنه بلاهایی که به سر من آوردن یک صدمشم نمیتونید درک کنید ....
در حالی که قسم میخورم من انتخاب خود مادرشوهرم بودم و هیچ رابطه قبلی با همسرم نداشتم همه این ها بخاطر پول و ارثشون بود.....
ممنونم از نظرت و برات خیلی خوشحالم امیدوارم همیشه در کنار هم شاد باشید....
اما من چطور میتونم در کنار زنی که جلوی چشمام توی لب شوهرم بوس میکنه تا من رو حرص بده شاد باشم ؟؟؟

ادم ها با هم فرق میکنند.مادرشوهر من قابل مقایسه با مادرشوهرت نیست.منم جای تو بودم صدام درمیومد.حق داری.

negin دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 00:14 http://www.chefnegin.com

خوش بگذره.

به به عروس با سلیقه

آپمممممم

ممنون دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد