صبحها که همسرم میره سرکار همدیگه رو میبوسیم ومن تا دم در بدرقه اش میکنم.
قبلنا این چشمشو میبوسیدم بعد اون چشمشو
امروز ودیروز صبح دیگه چشماشو نبوسیدم بعد از اینکه اون منو بوسید سرمو گذاشتم روی سینش وبرای چند لحظه چشمامو گذاشتم روی هم وبودنش رو حس کردم.
امروز ظهر میخواستم بهش زنگ بزنم گفتم حتما سرش شلوغه ولش کن.
دیدم خودش بهم پیام داد.سکوت رو جایز ندونستم وبلافاصله بهش زنگ زدم وگفتم :چقدررر حلال زاده ای
وبهش گفتم:
دلم برای بوی تو،برای بوسیدن های صبح تنگ شده .
وبعدش خیلی زود خداحافظی کردم.
مرسی که میای وبم و از نظرات خوبت منو بهره مند میکنی
اووعزیزم از امدن تو هم من بسی مسرور شدم